کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پربار
لغتنامه دهخدا
پربار. [ پ َ ] (اِ) خانه ٔ تابستانی . (برهان ). پروار. پربال . پَرباره . پرباله . (شعوری ). پرواره . فروار. فرواره . فروال . فرواله . بالاخانه . غرفه .
-
پربار
لغتنامه دهخدا
پربار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) (درخت ...) بسیاربار. بسیارمیوه . مقابل کم بار : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره ).
-
جستوجو در متن
-
پربال
لغتنامه دهخدا
پربال . [ پ َ ] (اِ) پرباره . پربار. رجوع به پربار شود.
-
پرباله
لغتنامه دهخدا
پرباله . [ پ َل َ / ل ِ ] (اِ) پربار. پربال . رجوع به پربار شود.
-
پرباره
لغتنامه دهخدا
پرباره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ) رجوع به پربار شود.
-
زیمکه
لغتنامه دهخدا
زیمکه . [ زَ ؟ ] (اِ) چیزیست به شکل ترازو که پربار کرده بدوش برند . (غیاث ).
-
پربر
لغتنامه دهخدا
پربر. [ پ ُ ب َ ] (ص مرکب ) (درخت ...) پُربار. بسیاربار. بسیاربَر.
-
پرباری
لغتنامه دهخدا
پرباری . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پُربار. پرمیوگی . || پرغشی . پرشاری . مقابل کم باری و خلوص .
-
پرخار
لغتنامه دهخدا
پرخار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) که خار بسیار دارد : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.اِشواک ؛ اِشاکة؛ پرخار شدن .
-
جأث
لغتنامه دهخدا
جأث . [ ج َءْ ث ْ ] (ع مص ) پربار رفتن شتر. || نقل کردن مرد اخبار را. (منتهی الارب ).
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ُ ] (اِخ ) (ذو...) عُرضی است از اعراض خیبر که در آنجا چشمه های جاری و نخلهای پربار است ، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ). عَظم ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
-
سریغ
لغتنامه دهخدا
سریغ. [ س َ ] (اِ) خوشه ٔ انگور پردانه . و بعضی گویند خوشه ٔ انگوری باشد که هنوز دانه هایش درست نشده باشد. (برهان )(آنندراج ). خوشه ٔ انگور باشد پربار که هنوز دانه های سخت پیدا نکرده باشد یعنی فروتر از ارزن . (اوبهی ).
-
شمل
لغتنامه دهخدا
شمل . [ ش َ / ش ِ / ش ِ م ِل ل ] (ع اِ) خوشه ٔ خرما پربار و یا کم بار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باقی خرما بعد از چیدن . (مهذب الاسماء).
-
مراجح
لغتنامه دهخدا
مراجح . [ م َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) مراجیح . بردباران . حلماء. (از متن اللغة). || خرمابنان گرانبار. (آنندراج ). مواقیر. نخل های پربار سنگین از بار. (از متن اللغة). رجوع به مَراجیح شود.