کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پراکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پراکندن
لغتنامه دهخدا
پراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن...
-
واژههای مشابه
-
نمک پراکندن
لغتنامه دهخدا
نمک پراکندن . [ ن َ م َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک افشاندن : خلقی به تیغ غمزه ٔ خون خوار و لعل لب مجروح می کنی و نمک می پراکنی . سعدی .ریش فرهاد بهترک بودی گر نه شیرین نمک پراکندی .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
ذرارة
لغتنامه دهخدا
ذرارة. [ ذُ رَ ] (ع اِ) آنچه از پراکندن چیزی برافتد.
-
ذرذرة
لغتنامه دهخدا
ذرذرة. [ ذَ ذَ رَ ] (ع مص ) پراکندن .
-
پراگندن
لغتنامه دهخدا
پراگندن . [ پ َ گ َ دَ ] (مص ) رجوع به پراکندن شود.
-
درپراکندن
لغتنامه دهخدا
درپراکندن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن : دیگر لشکر با پیشروان به خراسان درپراکند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). رجوع به پراکندن شود.
-
پراکندنی
لغتنامه دهخدا
پراکندنی . [ پ َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) که پراکندن آن واجب بود. || ازدر پراکندن . درخور پراکندن . قابل تفرّق ، قابل تفریق . || نثار : هیونان بسیار و افکندنی ز پوشیدنی هم پراکندنی . فردوسی .زپوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی همانا شتروار باری دو...
-
گردفشانی
لغتنامه دهخدا
گردفشانی . [ گ َف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) گرد پراکندن . گرد افشاندن .
-
بازپاشیدن
لغتنامه دهخدا
بازپاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) از هم پراکندن . از هم جدا شدن اجزای چیزی . پریشان و پریش شدن . و رجوع به بازپاشیده شود.
-
تبثیث
لغتنامه دهخدا
تبثیث . [ ت َ ] (ع مص ) آشکار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت آشکار کردن حدیث . (زوزنی ). پراکندن و فاش کردن خبر. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پراکندن کار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تاراندن
لغتنامه دهخدا
تاراندن . [ دَ ] (مص ) پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن .(فرهنگ نظام ): برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران . (فرهنگ نظام ). زجر کردن . تار کردن . ترسانیدن . پراکندن : تو همه ٔ کلفتها (خادمه ها)ی مرا با بدزبانی می تارانی . رجوع به تار کرد...
-
برپراکندن
لغتنامه دهخدا
برپراکندن . [ ب َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن : سکندر همه جامه ها کرد چاک بتاج کیان برپراکند خاک . فردوسی .خسک برپراکند بر گرد دشت که دشمن نیارد بر آن جا گذشت . فردوسی .رجوع به پراکندن شود.
-
پراکنیدن
لغتنامه دهخدا
پراکنیدن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) پراکندن : بسا مرد لئیما که می بخوردکریمی بجهان در پراکنید. رودکی . || تخلف کردن .سرپیچی کردن : مرا مرده در خاک مصر آکنیدز گفتار من هیچ مپراکنید. فردوسی .و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود.