کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرآن خا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرآن خا
لغتنامه دهخدا
پرآن خا. [ پ ِ ] (اِخ ) قسمتی از معبد نیث بود وپس از خرابی آن داریوش بزرگ فرمان داده بود که آنراعمارت کنند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 568 شود.
-
واژههای مشابه
-
پران
لغتنامه دهخدا
پران . [ پ َ ] (نف ) پرنده . در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
-
پران
لغتنامه دهخدا
پران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده : چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که بگشای گوش . فردوسی .ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب همه برگزیدن...
-
گنده پران
لغتنامه دهخدا
گنده پران . [ گ ُ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، کسی که سخنان نفهمیده و بزرگتر از حد خود میزند.
-
دسته پران
لغتنامه دهخدا
دسته پران . [ دَ ت َ / ت ِ پ َ ] (اِ مرکب ) قسمی قفل پره دار.
-
راست پران
لغتنامه دهخدا
راست پران . [ پ َ ] (ق مرکب ) مقابل پروازکنان . صف و دف . (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) ج ِ راست پر. که پر و جناح راست و مستقیم دارد. || (نف مرکب ) که براست و مستقیم پرواز دهد. مستقیم پراننده .
-
سانب پران
لغتنامه دهخدا
سانب پران . [ ن ِ پ َ ] (اِخ ) در سانسکریت سانباپورانا . یکی از «پرانات » پسر «بشن ». (تحقیق ماللهند ص 63).
-
موشک پران
لغتنامه دهخدا
موشک پران . [ ش َ ک ِ پ َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری است سفید و شبیه به موش و از سر تا دمش خطی سیاه کشیده و دمش موی بسیار دارد و در بالای درخت می باشد و ازدرخت به درخت می جهد هرچند فاصله بسیار باشد و از این جهت است که موشک پران گویندش . (ب...
-
نارسنگ پران
لغتنامه دهخدا
نارسنگ پران . [ ] (اِخ ) از خدایان هندوهاست و به هیأت انسانی است که سرشیر به تن داشته باشد .
-
مگس پران
لغتنامه دهخدا
مگس پران . [ م َ گ َ پ َ ] (نف مرکب ) مگس پراننده . آنکه مگسها را پراند. || (اِ مرکب ) مِذَبَّه . (ناظم الاطباء). آنچه بدان مگس را برانند. مگس ران . مذبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مگس ران شود. || ترازمانندی از دوالهای باریک که برای ران...
-
باج پران
لغتنامه دهخدا
باج پران . [ پ َ ] (اِخ ) از سانسکریت وایوپرانا پران بمعنی «اول القدیم » است ، و هندوان به هیجده پران قایل بودند و اکثر آنها به اسماء حیوان و انسان و فرشتگان مسمی بودند، یکی از آنها باج پران است بمعنی ریح (باد). رجوع به تحقیق ماللهند صص 62-63 و فهرست...
-
بامن پران
لغتنامه دهخدا
بامن پران . [ م َ پ ] (اِ) در آثار هندی انسانی که بعلت کوچکی و کوتاهی اعضاء اندامهای وی بهم کشیده باشد و اعضاء کوتاه داشته باشد.(از ماللهند بیرونی ص 63 س 4) و رجوع به بامن شود.
-
پشه پران
لغتنامه دهخدا
پشه پران . [ پ َ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) نوعی بادزن که از مویهای افشان سازند و بر سر چوب کنند برای راندن پشه و مگس .
-
تک پران
لغتنامه دهخدا
تک پران . [ ت َ پ َ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، زن که گاهگاه به تباهی گراید. زن که گاه گاه در خفا نابکاری کند. آنکه گاهگاه تبه کاری کند. زنی که گاهگاه با مردان بحرام آرامد.