کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدیدآورنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
موجد
لغتنامه دهخدا
موجد. [ ج ِ ] (ع ص ) ایجادکننده . به هستی درآورنده ایجادکننده و پدیدآورنده . (ناظم الاطباء). پدیدآورنده . (از یادداشت مؤلف ) : خلق حق افعال ما راموجد است فعل ما آثار خلق ایزد است . مولوی .که تو پاکی از خطر وز نیستی نیستان را موجد و مغنیستی . مولوی ....
-
نازآفرین
لغتنامه دهخدا
نازآفرین . [ ف َ ] (نف مرکب ) پدیدآورنده ٔ خوشی و خرمی . خداوند ناز. آفریننده ٔ ناز. || (ن مف مرکب ) پدیدگشته از فخر وتکبر. || با ملایمت و نرمی ساخته شده . (ناظم الاطباء). || نازنین . رجوع به ناز شود.
-
مردم خیز
لغتنامه دهخدا
مردم خیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج ). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجسته و بزرگوار برخاسته باشند. || پدیدآورنده ٔ مردمان . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
-
پدیدآر
لغتنامه دهخدا
پدیدآر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده . آشکارکننده . ظاهرکننده . نماینده : درفشنده شمعی است این جان پاک فتاده در این ژرف تاری مغاک یکی نور بنیاد تابندگی پدیدآر بیداری و زندگی .اسدی .
-
مولد
لغتنامه دهخدا
مولد. [ ل ِ ] (ع ص ) امرأة مولد؛ زن زاینده . ج ، موالید، موالد. (ناظم الاطباء). مادر. (آنندراج ). || (از ماده ٔ ایلاد) پدیدآورنده . پیداآورنده . (یادداشت مؤلف ) : سنگ و آهن مولد ایجاد نارزاد آتش زین دو والد قهربار.مولوی .
-
غرغره
لغتنامه دهخدا
غرغره . [ غ ِ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغرة) است . بعضی کلمه را غرغرک ، از غرغر +ه (ک ، پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از آوا) دانسته اند. (مجله ٔ ارمغان سال 12 شماره ٔ ...
-
کاشف
لغتنامه دهخدا
کاشف . [ ش ِ ] (ع ص ) ج ، کاشفین ، کَشَفَة. پیداکننده و برهنه کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده . (ناظم الاطباء). پدیدآورنده . ظاهرکننده . بروزدهنده . معلن . مظهر. مفسر : گرچه از یک وجه منطق کاشف است لیک از ده وجه پرده و ...
-
مولد
لغتنامه دهخدا
مولد. [ م ُ وَل ْ ل ِ ] (ع ص ) تولیدکننده و زاینده و پرورنده . (ناظم الاطباء). زاینده : باقلا مولد ریاح است . (یادداشت مؤلف ).- مولداللعاب ؛ گوشت که در بیخ زبان است . (یادداشت مؤلف ).- مولد منی ؛ اغذیه و ادویه که قوت باه دهد. (یادداشت مؤلف ).|| ...
-
مخترع
لغتنامه دهخدا
مخترع . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) اختراع کننده و کار نو بیرون آرنده . (غیاث ). آفریننده و کار نو بیرون آورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نوکننده . (دهار). آفریننده و از نو بیرون آورنده و موجد و مبدع و اختراع کننده و ایجادکننده و پد...
-
دادآفرین
لغتنامه دهخدا
دادآفرین . [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . حق تعالی که آفریننده ٔ داد است : پناهت به دادآفرین باد وبس که از بد جز او نیست فریادرس . اسدی .به دادآفرینی که دارنده اوست همان جان ده و جان برآرنده اوست . نظامی .به نیروی دادآفرین شاد زی ز بندی که نگش...
-
باعث
لغتنامه دهخدا
باعث . [ع ِ ] (ع اِ) جهت . شوند. (ناظم الاطباء). داعی . انگیزه . علت . جهت . غرض . موجب . (المنجد). مجازاً سبب . (آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیه...
-
سازنده
لغتنامه دهخدا
سازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) صانع. عامل . درست کننده . بعمل آورنده . ترکیب کننده : اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان راچرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. || بانی . بنّا. برآرنده . عمارت کننده . بناکننده . پی افکننده : حاکم روز قضای تو ...
-
تنه
لغتنامه دهخدا
تنه .[ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جثه را گویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). تن و ترکیب و جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). بدن و تن و جسم و جثه . (ناظم الاطباء). از: تن + ه (پسوند نسبت و مانندگی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تن . بدن (انسان و حیوان ). (فرهنگ فارسی ...
-
خنده
لغتنامه دهخدا
خنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از فع...
-
حروفیان
لغتنامه دهخدا
حروفیان . [ ح ُ ] (اِخ ) حروفیه . دارندگان مذهبی که پایه ٔ آن برافکار خرافی علم الحروف نهاده شده است . تاریخ اعتقادبه خاصیت داشتن حروف در اسلام بسیار کهن است . ابن ندیم در الفهرست (ص 429) معزمین یعنی دعانویسان را دو گروه دانسته ، یکی را صاحب طریقه ٔ ...