کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدیدآر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پدیدآر
لغتنامه دهخدا
پدیدآر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده . آشکارکننده . ظاهرکننده . نماینده : درفشنده شمعی است این جان پاک فتاده در این ژرف تاری مغاک یکی نور بنیاد تابندگی پدیدآر بیداری و زندگی .اسدی .
-
واژههای مشابه
-
پدیدار
لغتنامه دهخدا
پدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش پدی...
-
واژههای همآوا
-
پدیدار
لغتنامه دهخدا
پدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش پدی...
-
جستوجو در متن
-
بدیدار
لغتنامه دهخدا
بدیدار. [ ب َ ] (ص ) پدیدار. رجوع به پدیدار شود.
-
پدیداری
لغتنامه دهخدا
پدیداری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) وضوح . حالت و چگونگی پدیدار.
-
مجسم شدن
لغتنامه دهخدا
مجسم شدن . [ م ُ ج َس ْ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جسمیت یافتن . به صورت جسم درآمدن . || آشکار شدن . نمایان شدن . پدیدار شدن .
-
مبرز
لغتنامه دهخدا
مبرز. [ م ُ ب َ ر رَ ] (ع ص ) ظاهر و روشن . (غیاث ). پیدا. پدیدار. (یادداشت دهخدا).
-
جادوزن
لغتنامه دهخدا
جادوزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن جادوگر. ساحرة : که این هردو کودک ز جادوزنندپدیدار و از پشت اهریمنند.فردوسی .
-
دیدار آمدن
لغتنامه دهخدا
دیدار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار گشتن رخ نمودن . (یادداشت مؤلف ) : آب این بباید گرفتن و در خمی کردن تا چه دیدار آید. (نوروزنامه ).
-
شفو
لغتنامه دهخدا
شفو. [ ش َف ْوْ ] (ع مص ) نزدیک غروب شدن آفتاب . || برآمدن ماه نو. || نمایان و پدیدار گردیدن شخصی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
نامستور
لغتنامه دهخدا
نامستور. [ م َ ] (ص مرکب ) آشکار. ظاهر. هویدا. پیدا. واضح . صریح . پدیدار. غیرمستقر. ناپوشیده . لائح . || عریان . لخت . برهنه .
-
بیرون جوشیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . پدیدار شدن . سر زدن . سر برآوردن : آن روز که او جوشن خرپشته بپوشداز جوشن او موی تنش بیرون جوشد.منوچهری .