کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدر سوخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پدر پدر
لغتنامه دهخدا
پدر پدر. [ پ ِ دَ رِ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) جدّ. نیا.
-
پدر بر پدر
لغتنامه دهخدا
پدر بر پدر. [ پ ِ دَ ب َ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) اباً عن جدّ : چو بر خسروی تخت بنشست شادکلاه بزرگی بسر برنهادچنین گفت کز دور چرخ روان منم پاک فرزند نوشیروان پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و برج ماهی مراست . فردوسی .پدر بر پدر پهلوان بوده ام نگهدار تا...
-
هفت پدر
لغتنامه دهخدا
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان ).
-
هم پدر
لغتنامه دهخدا
هم پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (ص مرکب ) از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است : مرا بود هم مادر و هم پدرکنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی .رسول گفت که با مرگ ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب .صائب .
-
پدر بزرگ
لغتنامه دهخدا
پدر بزرگ . [ پ ِ دَب ُ زُ ] (اِ مرکب ) پدرِ پدر. پدر مادر. جدّ. نیا.
-
پدر مونز
لغتنامه دهخدا
پدر مونز. [ پ ِ رُ ن ُ ] (اِخ ) شهرکی است در اسپانیا واقع در ناحیه ٔ قشتالةالحدیثة دارای 3800 تن سکنه و معادن و مؤسسات ذوب آهن .
-
خواهر پدر
لغتنامه دهخدا
خواهر پدر. [ خوا / خا هََ رِ پ ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عمه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پدر و مادر
لغتنامه دهخدا
پدر و مادر. [ پ ِ دَ رُ دَ ] (اِ مرکب ) اَبوان . والدان .
-
واژههای همآوا
-
پدرسوخته
لغتنامه دهخدا
پدرسوخته . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . و مجازاً در تداول عامیانه بمردم خبیث و بدسرشت گویند.
-
جستوجو در متن
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
رسواشده
لغتنامه دهخدا
رسواشده . [ رُس ْ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فاش شده . بر سر زبانها افتاده . ظاهر و آشکار شده . از پرده بدشده : ای غمت مادر رسواشده را سوخته دل از دل مادر تو سوخته تر باد پدر.خاقانی .
-
سوخته
لغتنامه دهخدا
سوخته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد. (برهان ). هر چیز آتش گرفته . هر چیز که آتش درآن افتاده باشد. محروق . (ناظم الاطباء) : کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه بازبرده بتابوت و زنبر. رودکی .کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وی...
-
تیره بصر
لغتنامه دهخدا
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین . تیره چشم : در فراق تو از آن سوخته تر باد پدربی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر. خاقانی .رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود.