کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پخمه
لغتنامه دهخدا
پخمه . [ پ َ م َ / م ِ ] (ص ) ساده . غَبی ّ. پَپه . چُلمَن : بچه پخمه است .
-
جستوجو در متن
-
پخمگی
لغتنامه دهخدا
پخمگی . [ پ َ م َ / م ِ ] (حامص ) سادگی .حالت و چگونگی آنکه پخمه است و رجوع به پخمه شود.
-
پپه
لغتنامه دهخدا
پپه . [ پ َ پ َ ] (اِ) نان در زبان اطفال . || (ص ) غَبی ّ. گول . چُلمن . پخمه .
-
پفیوز
لغتنامه دهخدا
پفیوز. [ پ ُ ] (ص ) در تداول عوام ، سست و ضعیف و بیکاره . پَه پَه . پخمه . چلمن .
-
چلمن
لغتنامه دهخدا
چلمن . [ چ ُ م َ ] (ص ) چِل . در تداول عامه ، کسی که زود فریب خورد. گول . در اصطلاح عوام ؛ مرادف پخمه و پپه و پفیوز است . فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد.غَیّی . نادان . سفیه . ابله . هپل هپو. ضعیف عقل . دبنگ . هالو. خل . و رجوع به پخمه و پپه...
-
شلفتی
لغتنامه دهخدا
شلفتی . [ ش ُ ل ُ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه )و ظاهراً صورتی دیگر از چلفتی است بمعنی دست و پا چلفتی و معمولاً این صفت به آدمهای چلمن ، پخمه ، بی عرضه ، گول و بیکاره اطلاق میشود. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
په په
لغتنامه دهخدا
په په . [ پ َ پ َ / پ ِ ] (ص ) پپه . پخمه . گول . چلمن . سلیم . پفیوز. آبدندان . ساده . ساده دل . چلمه . صاف و ساده . رجوع به پپه شود.
-
بچه ننه
لغتنامه دهخدا
بچه ننه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ ن ِ ] (اِ مرکب ) طفل مورد علاقه ٔ مادر. || (ص مرکب ) ننر. نازپرورده . || پخمه . || بی تجربه . ناآزموده . که تجربه ندارد. که راه و رسم نداند. ناشی در کارها. دنیانادیده . کارنادیده .
-
غبی
لغتنامه دهخدا
غبی . [ غ َ بی ی ] (ع ص ) گول . کم فهم . (منتهی الارب ). کندذهن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جاهل . نادان . (اقرب الموارد). نازیرک . کودن . (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). غبی به معنی جاهل ، گویند از شجره ٔ غبیاء است . (اقرب الموارد). رجوع به غبیاء شود...
-
آبدندان
لغتنامه دهخدا
آبدندان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی ). || قسمی از امرود : میچکد آب حیات از میوه ٔ اشعار من گوییا در بوستان آبدندان بوده ام . ؟ || نوعی از حلوا و شیرینی ها :تشنه در...
-
بی زبان
لغتنامه دهخدا
بی زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زبان ) کسی که زبان ندارد. (ناظم الاطباء). آنکه زبان ندارد. (یادداشت مؤلف ). که سخن گفتن نتواند. || حیوان که صفت ناطقی ندارد. غیرناطق . و این صفت درباره ٔ حیوان گاه جلب ِ عطوفت یا ترحم یا حمایت بکار رود : بیامد بک...
-
ابله
لغتنامه دهخدا
ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چ...
-
گول
لغتنامه دهخدا
گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَ...
-
ساده
لغتنامه دهخدا
ساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده بود و پ...