کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پا به میان گذاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پا بر پا پیچیدن
لغتنامه دهخدا
پا بر پا پیچیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) رَصف .
-
کج پا
لغتنامه دهخدا
کج پا. [ ک َ ] (ص مرکب ) کج پای . که پای کج دارد. اَحنَف . اَخفَج . (یادداشت مؤلف ).
-
کله پا
لغتنامه دهخدا
کله پا. [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کره پا
لغتنامه دهخدا
کره پا. [ ک ُرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صفائیه ٔ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کنس پا
لغتنامه دهخدا
کنس پا. [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اهلم رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گرگ پا
لغتنامه دهخدا
گرگ پا. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از گیاه است . پنجه ٔ گرگ . (گیاه شناسی گل گلاب ص 172) : خجسته را بجز از خردپا ندارد گوش بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس .منوچهری .
-
گرگ پا
لغتنامه دهخدا
گرگ پا. [ گ ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ کوهستانها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران میباشد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 169).
-
سترده پا
لغتنامه دهخدا
سترده پا. [ س ِ / س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بریده پا. (آنندراج ) (استینگاس ).
-
شکسته پا
لغتنامه دهخدا
شکسته پا. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شکسته پای . که پای او شکسته باشد. (ناظم الاطباء). که استخوان پای وی خرد شده یا شکاف و ترک برداشته باشد : اندر چه اثیر اسیرند تا ابدزآن جز شکسته پای گسسته رسن نیند. خاقانی .|| ضعیف . ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
هفت پا
لغتنامه دهخدا
هفت پا. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
آتش پا
لغتنامه دهخدا
آتش پا. [ ت َ ] (ص مرکب ) مجازاً تندرو. دوان : باز در بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست . مولوی .جنیبت بس که آتش پای گشته هلال نعل پروین سای گشته .امیرخسرو دهلوی .
-
تال پا
لغتنامه دهخدا
تال پا. (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 30 هزارگزی خاوری قلعه زراس واقع است . در جلگه واقع و هوای آن معتدل است و 320 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیا...
-
ته پا
لغتنامه دهخدا
ته پا. [ ت َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تحت القوة و تحت الماء و تحت الشراب نیز گویند. و چیزی اندک که بدان ناشتا بشکنند. (آنندراج ) : زهر مار است باده در ناهارته پا تا نباشد آب مخور. باقر کاشی (از آنندراج ).بده باده کآن هست اصل معاش ته پا اگر هم ن...
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. (اِ مرکب ) فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند.
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. (نف مرکب ) که ازقبل پاید و پاس دارد. که از پیش پاید. پیش پاینده .