کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پا به ماه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. (نف مرکب ) که ازقبل پاید و پاس دارد. که از پیش پاید. پیش پاینده .
-
جای پا
لغتنامه دهخدا
جای پا. [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رد پا. اثر پی .
-
زاغ پا
لغتنامه دهخدا
زاغ پا. (اِ مرکب ) زاغ پای . کنایه از طعنه و سرزنش باشد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). و با لفظ زدن مستعمل میشود. (آنندراج ). طعنه . ملامت . سرزنش . طنز : زاغ زبانی که ز فر همای کبک روان رابزند زاغ پای . امیرخسرو (از آنندراج ).کبک خرامنده بصحن سرای کب...
-
سیم پا
لغتنامه دهخدا
سیم پا. [ س ِ ی ُ ] (اِ مرکب )کنایه از آلت مردی . شرم مرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سیماب پا
لغتنامه دهخدا
سیماب پا. (ص مرکب ) کنایه از مردم گریزپا، همچو غلام و طفلی که از مکتب بگریزد. (برهان ) (آنندراج ). گریزپا. (فرهنگ رشیدی ).
-
شش پا
لغتنامه دهخدا
شش پا. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر جانوری که دارای شش دست و پاباشد. || جعل و چلپاسه . (ناظم الاطباء).
-
قابک پا
لغتنامه دهخدا
قابک پا. [ ب َ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غوزک پا.
-
ماشین پا
لغتنامه دهخدا
ماشین پا. (نف مرکب ) کسانی که در خیابان از اتومبیلها مراقبت می کنندتا کسی لوازم آنها را ندزدد و احیاناً گاهی آنها رامی شویند و پاک می کنند و در برابر این کار حقی مختصردریافت می دارند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
پا کوفتن
لغتنامه دهخدا
پاکوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) رقص کردن . رقصیدن .
-
پا خوردن
لغتنامه دهخدا
پا خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پا خوردن کسی ؛ فریب خوردن او. در حساب ، فریفته و گول شدن او. || پا خوردن فرش ؛ بر آن بسیار آمد و شد کردن نرم شدن و لطیف شدن را.
-
پا دادن
لغتنامه دهخدا
پا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن و قوت و قدرت دادن . (تتمه ٔ برهان ). اتفاق نیکو برای کسی پیش آمدن .
-
پا دررفتن
لغتنامه دهخدا
پا دررفتن . [ دَرْ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پا دررفتن کسی را؛ سکندری خوردن . شکوخیدن . لغزیدن . زَل ّ. عَثر. عِثار. عَثیر. زَلل . زُلول . مَزلة. || ورشکست شدن .
-
پا گرفتن
لغتنامه دهخدا
پا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) مستقر شدن . دوام کردن . ثبات یافتن . استوار شدن . - پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن .- پا گرفتن قبری را ؛ سطح آنرا از زمین برآوردن . تسنیم .- پا گرفتن برف ؛ نشستن آن بر زمین چندانکه بزودی ذوب نشود.- پا گرفتن...
-
پا نهادن
لغتنامه دهخدا
پا نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) پا نهادن در کاری ؛ آغاز آن کردن .
-
پهن پا
لغتنامه دهخدا
پهن پا. [ پ َ ] (ص مرکب ) پهن پای . که پایی پهن دارد:رجل ٌ شرداخ القدم و شرداح ُ القدم ؛ مرد سطبر پهن پای .(منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) اشتر. شتر.