کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای در سنگ آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پای در سنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
پای در سنگ آمدن . [دَ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پای بسنگ آمدن . پای بسنگ خوردن . برخوردن به مانعی سخت . نومید شدن : به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی .ابوعلی حسین مروزی .
-
واژههای مشابه
-
گنده پای
لغتنامه دهخدا
گنده پای . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه پاهای بدبو دارد.
-
کوته پای
لغتنامه دهخدا
کوته پای . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) کوتاه پا. کوتاه پاچه . رجوع به کوتاه پا و کوتاه پاچه شود.
-
گران پای
لغتنامه دهخدا
گران پای . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زودانتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج ) .
-
گربه پای
لغتنامه دهخدا
گربه پای . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه پای چون گربه دارد شکاف شکاف . آنکه پای پهن دارد : پیسی و ناسورکون و گربه پای خایه غر داری تو چون اشتردرای .رودکی .
-
نقره پای
لغتنامه دهخدا
نقره پای . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سپیدپا : گشته غدیر از ته بط نقره سای زو بط زرپای شده نقره پای .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت پای
لغتنامه دهخدا
سخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی . منوچهری .سکندر که می نازد از بخت ترشداز سخت پایان چنین سخت تر.امیرخسرو (از آنندر...
-
هم پای
لغتنامه دهخدا
هم پای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم پا. رجوع به هم پا شود.
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
دوال پای
لغتنامه دهخدا
دوال پای . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که پایش مانند تسمه ٔ دوال چرمی نرم و باریک باشد. || مکار و دغاباز. (آنندراج ). رجوع به دوال پا شود.
-
سرخ پای
لغتنامه دهخدا
سرخ پای . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نام سبزه ای بغایت نازک ، ترش طعم . (بهار عجم ). و به عربی حماض خوانندش . (برهان ) (جهانگیری ).
-
سنگین پای
لغتنامه دهخدا
سنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).
-
سه پای
لغتنامه دهخدا
سه پای . [ س ِ ] (اِ مرکب ) بندروغ آب که میان آب نهند تا از گذرگاه بجائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
-
پای آگیش
لغتنامه دهخدا
پای آگیش . (اِمص مرکب ) آویختن بود بچیزی . (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه بپای آویزد. آنکه بپای پیچد. پای آویز. پای آهنج . پای پیچ . || مجازاً، ناگزیر. محتوم : توشه ٔ جان خویش ازو بردار پیش کایدت مرگ پای آگیش .رودکی .