کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای ابرنجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پای ابرنجن
لغتنامه دهخدا
پای ابرنجن . [ اَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) پای آورنجن .
-
واژههای مشابه
-
پای در پای کشیدن
لغتنامه دهخدا
پای در پای کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بهم درپیچیدن دو پای از مستی و جز آن : دست در دست برده چون مصروع پای درپای میکشم چون مست .مسعودسعد.
-
گنده پای
لغتنامه دهخدا
گنده پای . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه پاهای بدبو دارد.
-
کوتاه پای
لغتنامه دهخدا
کوتاه پای . (اِ مرکب ) مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند. (آنندراج ) : بود به سرپنچه ٔ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای . امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج ).از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می شدند کوته پای . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع ب...
-
کوته پای
لغتنامه دهخدا
کوته پای . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) کوتاه پا. کوتاه پاچه . رجوع به کوتاه پا و کوتاه پاچه شود.
-
گران پای
لغتنامه دهخدا
گران پای . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زودانتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج ) .
-
گربه پای
لغتنامه دهخدا
گربه پای . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه پای چون گربه دارد شکاف شکاف . آنکه پای پهن دارد : پیسی و ناسورکون و گربه پای خایه غر داری تو چون اشتردرای .رودکی .
-
نقره پای
لغتنامه دهخدا
نقره پای . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سپیدپا : گشته غدیر از ته بط نقره سای زو بط زرپای شده نقره پای .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخت پای
لغتنامه دهخدا
سخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی . منوچهری .سکندر که می نازد از بخت ترشداز سخت پایان چنین سخت تر.امیرخسرو (از آنندر...
-
هم پای
لغتنامه دهخدا
هم پای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم پا. رجوع به هم پا شود.
-
چابک پای
لغتنامه دهخدا
چابک پای . [ ب ُ ] (ص مرکب ) تیزپا و تندرو. || چالاک و ماهر در رقص : با همه نیکویی سرود سرای رودسازی به رقص چابک پای .نظامی (هفت پیکر).
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
تهی پای
لغتنامه دهخدا
تهی پای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) برهنه پای و بی کفش . (ناظم الاطباء). پابرهنه . پاپتی . حافی . برهنه پای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت . نظامی .تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه ج...
-
پیش پای
لغتنامه دهخدا
پیش پای . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش پا. اَمام . رجوع به پیش پا شود. || قدم : اجرذ؛ آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. قعثلة؛ پیش پای نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب ). - پیش پای خود نشاندن ؛ بلافاصله فرو...