کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایی
لغتنامه دهخدا
پایی . (ص نسبی ) قلیان پا، دراصطلاح اصفهانیان قلیان ِ نی پیچ . مقابل قلیان دستی .
-
واژههای مشابه
-
گردون پایی
لغتنامه دهخدا
گردون پایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج نویسد: گردون پایی ، تبختر و خرام : بی نیازی ز بزرگی نتوان حاصل کردطی این ره نتوان کرد به گردون پایی . درویش واله هروی .خان آرزو میفرمایند در این نظر است بوجوه : اول آنکه این لفظ با گوش ما بسیار ناآشنا ا...
-
شکسته پایی
لغتنامه دهخدا
شکسته پایی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته پای . پای شکسته داشتن . (یادداشت مؤلف ) : هرکه را این شکسته پایی دادآن لطف کرد و مومیایی داد. نظامی .رجوع به شکسته پا شود.
-
دم پایی
لغتنامه دهخدا
دم پایی . [ دَ ] (اِ مرکب ) کفش راحتی از چرم یا ابر یا چوب که در منزل پوشند. کفش خانه . راحتی . (یاداشت مؤلف ).
-
خانه پایی
لغتنامه دهخدا
خانه پایی . (حامص مرکب ) عمل سرایدار. عمل حافظ خانه . رجوع به «خانه پا» شود.
-
بی سر و پایی
لغتنامه دهخدا
بی سر و پایی . [ س َ رُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و پا. || ناتوانی . عجز و درماندگی . (یادداشت مؤلف ). || فقر. || کنایه از فرومایگی ، پستی و دنائت . سفلگی و پستی . (یادداشت مؤلف ) : .... که سخن نگویند الا بسفاهت و نظر نکنند الا بکراهت . فقر...
-
بی دست و پایی
لغتنامه دهخدا
بی دست و پایی . [ دَ ت ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی دست وپا. || بیعرضگی . بی کفایتی . || بی قدرتی . بی زوری . ناتوانی . ضعف : چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت . (گلستان ).
-
جستوجو در متن
-
پیچیده پای
لغتنامه دهخدا
پیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.
-
درباخته
لغتنامه دهخدا
درباخته . [ دَ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) باخته . از دست داده : گویند رفیقانم در عشق چه سرداری گویم که سری دارم درباخته در پایی . سعدی .رجوع به درباختن شود.
-
شتابروی
لغتنامه دهخدا
شتابروی . [ ش ِ رَ وی ] (حامص مرکب ) عمل شتاب رو. || تندروی . تیزپایی . سبک پایی . جَرهَدَه . جَفز. طَقو. کَتَفان . کَضکَضَة. (منتهی الارب ).
-
معیوب گردانیدن
لغتنامه دهخدا
معیوب گردانیدن . [ م َع ْ گ َدَ ] (مص مرکب ) عیب ناک کردن . معیوب کردن : فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند. (گلستان ).
-
خردانگشت
لغتنامه دهخدا
خردانگشت . [ خ ُ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) انگشت کوچک . خنصر. انگشت خرد. || (ص مرکب ) کرشاء. (منتهی الارب ). پایی که انگشتهایش کوچک باشد.
-
گیره پیچ
لغتنامه دهخدا
گیره پیچ . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیره ای است که دهنش با پیچ بسته و باز میشود. فلز را برای سوهان کردن به دهان آن گذاشته با پیچ محکم میکنند و آن سه قسم است : دستی و میزی و پایی . (فرهنگ نظام ).