کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پایش پیش نرفتن
لغتنامه دهخدا
پایش پیش نرفتن . [ ی َ ن َ رَت َ ] (مص مرکب ) دل او به اقدام آن امر رضا و گواهی ندادن .
-
جستوجو در متن
-
گزپا
لغتنامه دهخدا
گزپا. [ گ َ ] (اِ مرکب ) نام طائری است که پایش دراز باشد. (آنندراج ) (غیاث ).
-
عقاف
لغتنامه دهخدا
عقاف . [ ع ُ ] (ع اِ) علتی است در قوائم و پاهای گوسپند، که بدان پایش خمیده گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (ع ص ، اِ) ج ِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح ، یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.
-
رفوس
لغتنامه دهخدا
رفوس . [ رَ ] (ع ص ) ستوری که با پایش بزند [لگد بزند]. (از اقرب الموارد).
-
قعقاء
لغتنامه دهخدا
قعقاء. [ ق َ ] (ع ص ) آنکه از بندهای پایش آواز برآید وقت رفتن . خرمای خشک . || تن لرزه . || راه دشوار. (آنندراج ).
-
افجل
لغتنامه دهخدا
افجل . [ اَ ج َ ] (ع ص ) آنکه میان هر دو پایش دوری باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
پای کلات
لغتنامه دهخدا
پای کلات . [ ک ِ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود. (غیاث اللغات ).
-
اشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
اشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکو...
-
ارجز
لغتنامه دهخدا
ارجز. [ اَ ج َ ] (ع ص ) شتر که بیماری رَجز دارد. مبتلا به بیماری سرین (شتر). اشتری که در برخاستن رانهاش بلرزد. (مهذب الاسماء). آن اشتر که پایش می لرزد در وقت برخاستن . (تاج المصادر بیهقی ).آن شتری که پایش میلرزد در وقت برخاستن . (زوزنی ).
-
گیسووار
لغتنامه دهخدا
گیسووار. (ص مرکب ) چون گیسو. گیسووش . مانند گیسو در سیاهی و بلندی و رشته : آن چنگ ازرق سار بین زر رشته در منقار بین در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده .خاقانی .
-
علاقةالصید
لغتنامه دهخدا
علاقةالصید. [ ع ِ ق َ تُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) شکار که در پایش رسن باشد. (ناظم الاطباء). علاقیة. (اقرب الموارد). رجوع به علاقیة شود.
-
دوال پای
لغتنامه دهخدا
دوال پای . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که پایش مانند تسمه ٔ دوال چرمی نرم و باریک باشد. || مکار و دغاباز. (آنندراج ). رجوع به دوال پا شود.
-
شرحاف
لغتنامه دهخدا
شرحاف . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) پیکان پهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنکه پشت پایش پهن و عریض باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).