کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایدار ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایدار ماندن
لغتنامه دهخدا
پایدار ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بر قرار ماندن . ثابت ماندن : نماند کسی در جهان پایدارهمه نام نیکو بود یادگار. فردوسی .شما را خماند همان روزگارنماند خماننده هم پایدار.فردوسی
-
واژههای مشابه
-
پایدار بودن
لغتنامه دهخدا
پایدار بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن : من باری ار به هجو فتم خیزم تو پایدار باش که تا نفتی .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
اعتبار ماندن
لغتنامه دهخدا
اعتبار ماندن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) پایدار بودن ارج و ارزش چیزی . باقی بودن اعتبار : ز بسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرانماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
تخته بردوختن
لغتنامه دهخدا
تخته بردوختن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ترک کردن است : به آزادی جهان را تخته بردوخت . نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).ز ظلمات ، مشعل برافروختیم به ظلم جهان تخته بردوختیم . نظامی .- تخته ٔ وقف بردوختن (دوختن ) ؛ ثابت ماندن . باقی ماندن ...
-
پایستن
لغتنامه دهخدا
پایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) پایدار ماندن . پائیدن . باقی ماندن . جاویدان بودن . دائم بودن : ورنه بایدت بزادن نگرایم من همچنین باشم و نازاده بپایم من . منوچهری .جهانا چه در خورد و بایسته ای اگر چند با کس نپایسته ای . ناصرخسرو. چون عزّ من و ذل تو نپایست...
-
ماندگار
لغتنامه دهخدا
ماندگار. [ دْ / دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که در جایی اقامت (دایمی یا طولانی ) کند. پایدار. بادوام . آنکه بماند. ماندنی . مقابل رفتنی . آنکه آهنگ ماندن کرده است ؛ مهمانها ماندگار نیستند (برای شب یا روز نمی مانند). این نوکر ماندگار نیست . (یادداشت به خط...
-
برقرار
لغتنامه دهخدا
برقرار. [ ب َ ق َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ثابت و برجای . (آنندراج ). مستقر. باقی . ثابت و محکم و برجای . (ناظم الاطباء). بطور ثابت و منصوب . (ناظم الاطباء) : بازرگان گفت جواهر برقرار است . (کلیله و دمنه ). شنیدم که اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری ا...
-
دوام
لغتنامه دهخدا
دوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی است در ت...
-
استادن
لغتنامه دهخدا
استادن . [ اِ دَ ] (مص ) ایستادن . ستادن . قیام . برپا شدن . خاستن . بخاستن . برخاستن . سر پا ماندن : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت . رودکی (در منظومه ٔ سندبادنامه ٔ رودکی ).رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص 173 س 11 و بعد آن ش...
-
زنده داشتن
لغتنامه دهخدا
زنده داشتن . [ زِ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) برقرار و پایدار داشتن . (ناظم الاطباء).- زنده داشتن آتش ؛ نگذاشتن که بمیرد یعنی خاموش شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دولت تو روغن است وملک چراغ است زنده توان داشتن چراغ به روغن . فرخی .شب وصلت بسی پر خنده...
-
مخلد
لغتنامه دهخدا
مخلد. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) همیشه . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جاوید وجاویدان و دائم و همیشه . (ناظم الاطباء) : وقت بهار است و وقت ورد موردگیتی آراسته چو خلد مخلد. منوچهری .پس گفت یا علی مرا مخیر گردانیدند میان آنکه ت...
-
قرار
لغتنامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج...
-
ثبات
لغتنامه دهخدا
ثبات . [ ث َ ](ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن . بر جای ماندن . قرار گرفتن . ثبوت . توطد. پایداری . استواری . استوار شدن . قیام . (از منتخب از غیاث ). بقا. دوام . پابرجائی . پافشاری . ایستادن . (زوزنی ). سکون : همی تاخت تا پیش آب فرات ندید ان...