کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایایی یک مشاهده گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
موشگر
لغتنامه دهخدا
موشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زن نوحه گر که در مجلس ماتم در میان زنان نشسته و نیکوییهای مرده را یک یک بر زبان آورده نوحه و مویه کند و زنان دیگر با وی همراهی کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). مویه گر. (انجم...
-
مشاهده
لغتنامه دهخدا
مشاهده . [ م ُ هََ / هَِ دَ / دِ ] (از ع ، اِمص ) دیدن . (غیاث ). مأخوذ از عربی ، ملاحظه و معاینه و ادراک با چشم و بینش و نگاه ونظر. (ناظم الاطباء). مشاهدت . دیدن . معاینه . دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن : بعد مسافت از مشاهده ٔ حال و کشف کار او مانع...
-
قلعی گر
لغتنامه دهخدا
قلعی گر. [ ق َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه بر ظروف و اوانی قلعی کند. (آنندراج ) : چو دیده سپیدی زدیگ و طبق بقلعی گر استاد بر یک نسق .
-
یک لحظه
لغتنامه دهخدا
یک لحظه . [ ی َ / ی ِ ل َ ظَ / ظِ ] (ق مرکب ) یک دم . یک نفس . لحظه ای . || یک باره . یک دفعه . بالمره . یک جا : نُه دایره یک لحظه کناره کند از سیرگر بروزد از مرکب عزم تو غباری .سنائی .
-
حمامه
لغتنامه دهخدا
حمامه . [ ] (اِخ ) نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه ...
-
نمونه سازی
لغتنامه دهخدا
نمونه سازی . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) اولین نمونه ٔ یک رسم ، نقاشی یا طرحی معماری که فقط معرف تقسیمات عمده ٔ آن است . (فرهنگ فارسی معین ). ساختن یک یا چند عدد از مصنوعی به عنوان نمونه برای مشاهده و تصویب سفارش دهنده ، تا پس از موافقت ا...
-
یک دهن
لغتنامه دهخدا
یک دهن . [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] (ق مرکب ) به قدر یک دهان . به اندازه ٔ یک دهن . دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان بهترش . میرزا صادق دستغیب (از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم . سالک...
-
ماذروستان
لغتنامه دهخدا
ماذروستان . [ ذَ ] (اِخ ) جایی است در طریق خراسان از بغداد بردو منزلی حلوان به طرف همدان و از اینجا تامرج القلعه یک منزل است . در این جا ایوان عظیمی مشاهده می شودو آثار بوستان ویرانی پیداست . (از معجم البلدان ).
-
محیلة
لغتنامه دهخدا
محیلة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محیل . زن حیله کننده . (غیاث ). زن حیله گر. || دار محیلة؛ سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
ارده گر
لغتنامه دهخدا
ارده گر. [ اَ دَ گ َ ] (اِخ ) (خواجه علی ...) اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفه ٔ صنعت پیشه را که در کارخانه ٔ آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چن...
-
مجاهده
لغتنامه دهخدا
مجاهده . [ م ُ هََ دَ / م ُ هَِ دِ ] (ع مص ) مجاهدت . مجاهدة. رجوع به مجاهدة و مجاهدت شود. || (اِمص ) کوشش و سعی بسیارو جد و جهد. (ناظم الاطباء). کوشش . (غیاث ). || رنج و مشقت . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : یکی از بخت کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ری...
-
هم وطا
لغتنامه دهخدا
هم وطا. [ هََ وِ ] (ص مرکب ) دو تن که در یک جا و بر یک فرش نشینند. همنشین : رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.خاقانی .
-
جرعه دادن
لغتنامه دهخدا
جرعه دادن . [ ج ُ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) یک آشام یا یک شربت آب یا شراب و جز آن دادن : بنامم زند زندگی قرعه ای بدست کرم گر دهی جرعه ای .ظهوری شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
مویه گر
لغتنامه دهخدا
مویه گر. [ مو ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نوحه و زاری کننده . (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان ). نوحه گر. گریان . مویان .مویه کنان . نائح . نائحه . نالان . نوحه سرا. (یادداشت مؤلف ). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را م...
-
باده کشیدن
لغتنامه دهخدا
باده کشیدن . [ دَ / دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) باده نوشیدن . باده خوردن . باده گرفتن : باده گر اندک وگر بسیار می باید کشیدگر کمان صد من بود یک بار می باید کشید. ملا قاسم (از آنندراج ).و رجوع به باده گرفتن شود.