کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکسازی 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل پاک
لغتنامه دهخدا
دل پاک . [ دِ] (ص مرکب ) پاکدل . که دلی پاک دارد. که قلبی صاف دارد. با دلی صافی . با ضمیر تابناک و دور از آلودگی .
-
جستوجو در متن
-
چاره سازی
لغتنامه دهخدا
چاره سازی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) چاره گری . چاره اندیشی . مصلحت اندیشی . تدبیر. تأمل و تفکر : اگر دشمنی ترکتازی کندرقیب حرم چاره سازی کند. نظامی .به افکندنش چاره سازی کنندو ز او دعوی بی نیازی کنند. نظامی .شب و روز بی چاره سازی نیم در این پرده با...
-
نمازی شدن
لغتنامه دهخدا
نمازی شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاک و طاهر شدن . شسته شدن . غسل داده و پاکیزه شدن : تا نمازی نشود دیده ٔ من بنده به اشک عشق دستوری ندهد که کنم در تو نگاه . اثیر اخسیکتی .شستند بسی ز چاره سازی پیراهن ما نشد نمازی .نظامی .
-
عشق بازی
لغتنامه دهخدا
عشق بازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عشقباز. عاشقی . غَزَل . (منتهی الارب ). عشق ورزی . معاشقه . مغازله . تصابی . مهرورزی : عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن که تو را گوید سیکی مخور و عشق مباز. فرخی .دل دوش هزار چاره سازی میکردبا وعده ٔ دوست عشق باز...
-
چاره ساختن
لغتنامه دهخدا
چاره ساختن . [ رَ / رِ ت َ] (مص مرکب ) تدبیر نمودن . در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن . کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن . تامل و تفکر در اجرای امری نمودن : بدانش کنون چاره ٔ خویش سازمبادا که آید بدشمن نیاز. فردوسی .که تا از گریزش چه گوی...
-
مهره باز
لغتنامه دهخدا
مهره باز. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره بازنده . که با مهره نرد یا شطرنج بازد : بسان بلعجبی مهره باز استادم نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک . سوزنی .ملک توران مهره کردار است بر روی بساطرای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز. سوزنی .کعبه در ترب...
-
پرفسون
لغتنامه دهخدا
پرفسون . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرمکر. پرفریب . پرفسوس : بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون . فردوسی .فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون . اسدی .همانگه زن جادوی پرفسون که بد دایه مه را وهم رهنمون . اسدی . || سخت داهی...
-
دگرگونه شدن
لغتنامه دهخدا
دگرگونه شدن . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . منقلب شدن . عوض شدن . تغییر کردن : به فر جهاندار کسری سپهردگرگونه تر شد به آئین و مهر. فردوسی .شه بربرستان بیاراست جنگ زمانه دگرگونه تر شد برنگ . فردوسی .چو بگرفت جای خرد آرزوی دگرگو...
-
چاره ساز
لغتنامه دهخدا
چاره ساز. [ رَ / رِ ] (نف مرکب )چاره سازنده . چاره دان . چاره گر. مدبر. تدبیرکننده . اهل تدبیر. آنکه تدبیر کارها کند و داند. چاره کننده .دلم در بازگشتن چاره ساز است سخن کوتاه شد منزل دراز است . نظامی .ز هر دانشی چاره ای جست بازکه فرخ بود مردم چاره سا...
-
هنوز
لغتنامه دهخدا
هنوز.[ هََ ] (ق ) تاکنون و تا حال . (برهان ) : دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوزفرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟ آغاجی .هنوز از لبت شیر بوید همی دلت ناز و شادی بجوید همی . فردوسی .بدو گفت نیرنگ سازی هنوزنگردد همی پشت شوخ تو کوز؟ فردوسی .هنوز آن کمربند نگشاده...
-
بوم
لغتنامه دهخدا
بوم . (اِ) زمین شیارنکرده . (برهان ). زمین غیرآبادان و ناکاشته . (رشیدی ). زمین شیارنکرده و ناکاشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مرز. (فرهنگ فارسی معین ). زمین شیارنکرده و غیرآبادان و ناکاشته . ضد مرز که زمین کاشته ٔ زراعت کرده را گوین...
-
پرداخته
لغتنامه دهخدا
پرداخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پرداختن . اداشده . تأدیه شده . || پردخته ، تمام شده . به انجام رسیده . تمام سپری کرده شده . (اوبهی ): ساخته و پرداخته ، ساخته و تمام شده . بساخته و به اتمام و به انجام رسیده . حاضر. آماده . مهیا. ترت...
-
بیجاده
لغتنامه دهخدا
بیجاده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است . (شرفنامه ٔ منیری ). بیجاده نوعی از یاقوت است . (برهان ). بیجاد. (صحاح الفرس ). ب...
-
بسی
لغتنامه دهخدا
بسی . [ ب َ ] (ق ) بمعنی بسیار و زیادتی . (برهان ). مزیدعلیه بس . (غیاث ). بسیار وبس . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بمعنی بسیاری و آن را بسا نیز گویند. (انجمن آرا). مرادف بسیار واز شان اوست که چنانکه در اول کلام آید، در آخر و اواسط کلام نیز در...