کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاورقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاورقی
لغتنامه دهخدا
پاورقی . [ وَ رَ ] (اِمرکب ) کلمه ای از صفحه ٔ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد. || قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق روزنامه ای نویسند . || آنچه در ذیل صفحه نوشته میشود چون تعلیق و شرح .- تعبیر مَثَلی :گفته...
-
جستوجو در متن
-
کشب
لغتنامه دهخدا
کشب . [ ک ُ ] (اِ) کسب . کنجاره . رجوع به کنجارق و المعرب جوالیقی پاورقی ص 285 شود.
-
کنعان
لغتنامه دهخدا
کنعان . [ ک َ ] (اِخ ) نام پدر نمرود علیه اللعنة. (برهان ) (آنندراج ). نام پدر نمرود. (ناظم الاطباء). و رجوع به پاورقی ماده ٔ قبل شود.
-
رشن
لغتنامه دهخدا
رشن . [ رَ ش َ ] (اِ) رَشْن . رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم ...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.
-
خسروکواتان
لغتنامه دهخدا
خسروکواتان . [ خ ُ رَ/ رُو ک ُ ] (اِخ ) نام خسروانوشیروان در متون کتب پهلوی است . (از پاورقی ص 73 مجمل التواریخ و القصص ).
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص (ص 282) از او نقل کرده و بهار در پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف جاحظ باشد.
-
خایدانه
لغتنامه دهخدا
خایدانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ سفید رنگی از جواهر است . خایه دانه . (از الجماهر بیرونی ص 129، پاورقی ). رجوع به خایه دانه شود.
-
شیرزج
لغتنامه دهخدا
شیرزج . [ زَ ] (اِ مرکب ) شیر خفاش . (ناظم الاطباء). شیری که از پستان خفاش برآید. شیر شبکور. شیر مرغ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پاورقی شیرزق شود.
-
قعقاع
لغتنامه دهخدا
قعقاع . [ ق َ ] (اِخ ) ابن معبد تمیمی . یکی از بزرگان طایفه ٔ بنی تمیم است که درک صحبت پیغمبر را کرده است . رجوع به منتهی الارب و البیان و التبیین ج 3 ص 215 و پاورقی آن و ج 3 ص 61 شود.
-
قارن
لغتنامه دهخدا
قارن . [ رَ ] (اِخ ) (اسپهبد...) مورخان نوشته اند مال و مکنت ابومسلم را استادسیس برگرفت و از وی به چنگ سپهبد قارن افتاد. (پاورقی مجمل التواریخ و القصص ص 328). رجوع به خازم شود.
-
خالص
لغتنامه دهخدا
خالص . [ ل ِ ] (اِخ ) استرآبادی . نام وی نجیباست و از شعراء میباشد. در فهرست لطائف الخیال از این شاعر که تخلص خالص داشته نام برده شده است . (از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 پاورقی ص 482).
-
خان والده
لغتنامه دهخدا
خان والده . [ ل ِ دَ ] (اِخ ) نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجارایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور ادوارد براون ترجمه ٔ رشید یاسمی ).
-
رباط بنجیر
لغتنامه دهخدا
رباط بنجیر. [ رُ طِ ب َ ] (اِخ ) رباطی که مدفن شیخ بانجیربن عبداﷲ خوزی و شاگرد فاضل او ابوعبداﷲ جعفربن امام نصیرالدین معروف بصاحب لوح میباشد و شیخ بانجیر (بنجیر) آنرا در شیراز بنا کرد. رجوع به ص 535 و پاورقی ص 296 شدالازار چ قزوینی شود.
-
ریوز
لغتنامه دهخدا
ریوز. [ رُ ] (اِخ ) تصحیفی است از زنوز که قصبه ای است در شهرستان مرند. در نزهةالقلوب (چ لیدن ج 3 ص 88) در متن ضبط بالا آمده و در پاورقی نسخه بدلها عبارتند از: زنوز، زثور، زیوه و زنور. رجوع به مأخذ بالا و ماده ٔ زنوز شود.