کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالیز
لغتنامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار. فردوسی .ستاره بریشان ب...
-
جستوجو در متن
-
فالیز
لغتنامه دهخدا
فالیز. (اِ) معرب پالیز. خربزه زار را گویند. (آنندراج ) : یکی را زمین نیستانست و شوره یکی کشت و فالیز و شدیار دارد. ناصرخسرو.رجوع به پالیز شود.
-
پالیززار
لغتنامه دهخدا
پالیززار. (اِ مرکب ) مِبطخه . پالیز.
-
فوالیز
لغتنامه دهخدا
فوالیز. [ ف َ ] (معرب ، اِ) ج ِ فالیز. (دهار). و فالیز معرب پالیز است .
-
وارگار
لغتنامه دهخدا
وارگار. (اِ) وارکار. کلبه ٔ چوبینی که محل محافظ پالیز و باغ است . (شعوری ج 2 ص 414). و رجوع به وارکار شود.
-
حکموار
لغتنامه دهخدا
حکموار. [ ح ُ م َ ] (اِ) جالیز. فالیز. پالیز. سبزی کار. سبزی کاری . مبطخة.
-
مهشار
لغتنامه دهخدا
مهشار. [ م ِ ] (ع ص ) شتر ماده که به خواهش پیش آید گشن را. خلاف مماجن . (منتهی الارب ). || پالیز که نخستین بار گیرد.
-
خضریج
لغتنامه دهخدا
خضریج . [ خ ِ ] (ع اِ) پالیز که خربزه زار و خیارزار و کدوزار باشد. (منتهی الارب ).
-
خیارکاری
لغتنامه دهخدا
خیارکاری . (حامص مرکب ) زراعت خیار. کشت خیار. || زمینی که در آن جالیز خیار است . جالیز. فالیز. پالیز خیار.
-
چولغزک
لغتنامه دهخدا
چولغزک . [ چ َ / چُو ل َ غ َ زَ ] (اِ) آدمک سر پالیز. دو تکه چوب که صلیب وار آنهارا بهم متصل سازند و بر آن شولائی بپوشانند و آن را بر سر خرمن یا پالیز بکارند و نیز مردم بی اندام را بدان تشبیه کنند و گویند فلان به چولغزکی می ماند. مترسک . (لغت محلی گن...
-
جالیز
لغتنامه دهخدا
جالیز. (اِ) بر وزن و معنای پالیز است که کشت زار خربزه و هنداونه و خیار باشد. || تره زار را نیز گویند که زراعت سبزی خوردنی است و بعضی گویند جالیز معرب پالیز است . (برهان ). در قدیم مطلق باغ را گفتندی : بپالیز بلبل بنالد همی گل از ناله ٔ او ببالد همی ....
-
متهیئه
لغتنامه دهخدا
متهیئه . [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ءَ ] (ع ص ) شترماده ای که پالیز (کذا) نخست آبستن گردد . (از منتهی الارب ). شتر ماده ای که کمتر تخلف از آبستنی میکند پس از جفت شدن با نر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ -َن ْ ] (ضمیر) ضمیر متصل فاعلی است برای سوم شخص جمع.مثال : از مصدر رفتن ، ماضی : رفت + ند = رفتند، مضارع : میرو + ند = میروند و امر: رو + ند = روند. و گاه آن را حذف کنند : به پالیز زیر گل افشان درخت نخفت آن سه آزاده ٔ نیکبخت .فردوسی .
-
سفجه
لغتنامه دهخدا
سفجه . [ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ) خربزه ٔ خام بود وبعضی سبز و کاله خوانند. (صحاح الفرس ) : چون سیم سفجه شاخ درختان جویبارچون زر خفجه برگ درختان بوستان . معزی .در پالیز تفحص کردم سفجه مژنگی یافتم زود بحضرت ایشان بمسکنت و نیاز بردم . (از انیس الطالبین ص 48...