کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالوده خوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالوده خوری
لغتنامه دهخدا
پالوده خوری . [ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن پالوده خورند.
-
واژههای مشابه
-
عسل پالوده
لغتنامه دهخدا
عسل پالوده . [ ع َ س َ ل ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عسل مصفی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عسل مصفی شود.
-
صحن پالوده
لغتنامه دهخدا
صحن پالوده . [ ص َ ن ِ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از اندام نهانی زن بکر است . (آنندراج از شرح سکندرنامه ). || در دو بیت ذیل نظامی «صحن پالوده » بمعنی صحن (بشقاب ، کاسه ) پالوده (فالوذج ) است . رجوع به پالوده شود : انگبین بروغن آلوده چرب و شیرین چو صحن پال...
-
پالوده پز
لغتنامه دهخدا
پالوده پز. [ دَ / دِ پ َ ](نف مرکب ) آنکه پالوده پزد. (آنندراج ) : شهر را غربال کردم در طلب وآنگهی پالوده پز پیدا نشد.ظهوری .
-
پالوده فروش
لغتنامه دهخدا
پالوده فروش . [ دَ/ دِ ف ُ ] (نف مرخم مرکب )که پالوده فروشد. سرّاط. (ملخص اللغات حسن خطیب ).
-
جستوجو در متن
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . [ خوَ / خ ُ ] (حامص ) عمل خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- آبجوخوری ؛ لیوانی برای خوردن آبجو.- آب خوری ؛ لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود.- || نوعی دهانه ٔ اسب ، که ساده تر از هویزه است و میله ٔ مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن ...
-
لوزینه
لغتنامه دهخدا
لوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی شیرینی . حلوا که با کوفته ٔ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در ...
-
اسم مصدر
لغتنامه دهخدا
اسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة»...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...