کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالایش
لغتنامه دهخدا
پالایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پالودن . تصفیه . صافی کردن . پالودن و توّسعاً وضع. حَطّ : از ایشان ترا دل پر آرایش است گناه مرا نیز پالایش است . فردوسی . || زهش . ترابش . تراوش .نتع. نتوع : تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره ...
-
جستوجو در متن
-
پخ
لغتنامه دهخدا
پخ . [ ] (اِ) پالایش آب بود و ره آب را نیز گویند. (اوبهی ).
-
پالادن
لغتنامه دهخدا
پالادن .[ دَ ] (مص ) پالودن و پالایش و صاف کردن . (برهان ).
-
گاوشوله
لغتنامه دهخدا
گاوشوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) محل آبهای کثیف حمام . گُوشَلَه (لغت محلی در خراسان ) و در انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ص 186 کلمه ٔ پالایش مرادف این لغت آمده است . رجوع به پالایش ... شود.
-
بج
لغتنامه دهخدا
بج . [ ب َ ] (اِ) پالایش شراب و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ). پالایش آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || زهاب . (برهان قاطع).
-
سواب
لغتنامه دهخدا
سواب . [ س َ ] (اِ) بالا شدن و چکیدن آب را گویند از چیزی همچو از کیسه ٔ ماست و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). پالایش و چکیدگی آب از چیزی مانند کیسه ٔ ماست . (ناظم الاطباء).
-
راوق پذیر
لغتنامه دهخدا
راوق پذیر. [ وَ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف راوق پذیرنده . صافی پذیر. که تصفیه شدن را پذیرد.که صاف گردیدن را قبول کند. پالایش پذیر : سوم بخش از آن آب راوق پذیرکه هستش ز راوق گری ناگزیر.نظامی .
-
ترشبالا
لغتنامه دهخدا
ترشبالا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترشپالا. ابزاری فلزی و سوراخ سوراخ جهت پالایش پالوده و صاف کردن برنج پلاو و سایر چیزها. (ناظم الاطباء).
-
راوق گری
لغتنامه دهخدا
راوق گری . [وَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل راوق گر. صافی گری . عمل صاف کننده . عمل تصفیه کننده . عمل پالاینده . عمل پالایشگر. داروسازی . || عمل تصفیه . پالایش : سوم بخش از آن آب راوق پذیرکه هستش ز راوق گری ناگزیز.نظامی .
-
نمچ
لغتنامه دهخدا
نمچ . [ ن َ ] (اِ) تری بود که از سنگ یا از جای نم برآید. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). نم باشد. (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). پالایش آب و زه آب . (اوبهی ). رطوبت . (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نم . (اوبهی ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا)(جهانگ...
-
آلایش
لغتنامه دهخدا
آلایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر و فعل آلودن . آلودگی . || مجازاً، فسق . فجور. عیب . (برهان ). تردامنی . ناپاکی : از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است . فردوسی .بران از دو سرچشمه ٔ دیده جوی ور آلایشی داری از خود بشوی . سعدی .چه آمی...
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیه ٔ همان کتاب ). پالائیدن آب بود از جائی . (ایضاًحاشیه ٔ همان کتاب ). فروچکیدن روغن بود از ظرف...
-
بچ
لغتنامه دهخدا
بچ . [ ب ُ ] (اِ) اندرون دهن . لنبوس . اکپ . کپ . پچ . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). داخل دهان . (از فرهنگ شعوری ). قنب (در تداول مردم قزوین ). اندرون لنبوس . (فرهنگ جهانگیری ). بج . (آنندراج ). آکب . (فرهنگ نظام ) : تا زبغرت زنیم پر از باد کن بچت ورن...
-
تصفیة
لغتنامه دهخدا
تصفیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص )صافی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). روشن و صافی کردن . (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). روشن کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). صاف کردن و پاک نمودن . (غیاث اللغات ). روشن کردن و پاک ...