کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالاون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالاون
لغتنامه دهخدا
پالاون . [ وَ ] (اِ مرکب ) پالونه . مصفات . صافی راوُوق . آبکش . ترشی پالا. زازل . (جهانگیری ) . پالاوان . سماق پالا. اَردَن : وصف دروغ نیز دروغ است از آنک با نان رود طبیعت پالاونش . ناصرخسرو.افشره خون دل از چشم اوریخته پالاون مژگان فرو.ابوشعیب (ازفر...
-
جستوجو در متن
-
مصفی
لغتنامه دهخدا
مصفی . [ م ِ فا ] (ع اِ) مصفاة. صافی . پالاون . راووق . پالونه و ترشی پالا. ج ، مصافی . (ناظم الاطباء).
-
ثدام
لغتنامه دهخدا
ثدام . [ ث َ / ث ِ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ). پالاون . ترشی پالا. آبکش . صافی .
-
پالاوان
لغتنامه دهخدا
پالاوان . (اِ مرکب ) پالاون . ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزها در آن صاف کنند وآنرا ترشی پالا گویند. (برهان ). ظرفی بود مانند طبقی که در آن سوراخ بسیار باشد مثل کفگیر که طباخان و حلوائیان آنرا بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشیها و امثال آنرا بدان صاف...
-
چلوصاف کن
لغتنامه دهخدا
چلوصاف کن . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ک ُ ] (اِ مرکب ) چلو صافی . ظرفی از مس یا چوب که سوراخهای ریز داردو چلو جوشیده ٔ در آب را در آن ریخته آبش را بگیرند.سله . پالاوَن . صافی . آبکش . و رجوع به چلوصافی شود.
-
چلوصافی
لغتنامه دهخدا
چلوصافی . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) ظرف مخصوص صاف کردن آب چلو. آبکش .پالاوَن . سماق پالا. سماق پالان . چلوصاف کن . صافی . سله . و رجوع به چلوصاف کن شود.
-
آردن
لغتنامه دهخدا
آردن . [ دَ ] (اِ) ظرفی چون طبقی با سوراخهای بسیار که طباخان و حلوائیان بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشی و غیر آن بدان پالایند. آبکش . پالاون . پالونه . ترشی پالا. ماشو. ماشوب . سماق پالا. اَردَن . پالوانه . زازل . || کفگیر. || (اِخ ) نام ولایتی ....
-
زازل
لغتنامه دهخدا
زازل . [ زِ ] (اِ) ترشی پالا باشد و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد وطباخان و حلوائیان بدان برنج و شیره و امثال آن صاف کنند. (برهان قاطع). مطلق آلت پالادن و صاف کردن هر چیزی . (آنندراج ). و آن را پالاوان و پالاون و پالوانه و پالونه و آون و تر...
-
تنگ بیز
لغتنامه دهخدا
تنگ بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ / ت َ ] (اِ مرکب ) غربالی را گویند که آن را از موی دم اسب در غایت تنگ چشمی ببافند و چیزهایی را که خواهند بسیار نرم و باریک شود بدان ببیزند. (برهان ). موبیز و غربال . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک بیز شود. || پالاون و ترشی پ...
-
تنک بیز
لغتنامه دهخدا
تنک بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند . (فرهنگ رشیدی ). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و...
-
پالایش
لغتنامه دهخدا
پالایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پالودن . تصفیه . صافی کردن . پالودن و توّسعاً وضع. حَطّ : از ایشان ترا دل پر آرایش است گناه مرا نیز پالایش است . فردوسی . || زهش . ترابش . تراوش .نتع. نتوع : تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره ...
-
پالوانه
لغتنامه دهخدا
پالوانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پالوایه . مرغی است چند گنجشکی سیه و سپید و کوتاه پای چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرغی است سیاه و کوچک که پیوسته در پرواز باشد و چون بنشیند نتواند برخاست و آنرا بادخورک هم می...
-
آبکش
لغتنامه دهخدا
آبکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِمرکب ) سقاء. کشنده ٔ آب از چاه . مستخلف : بدین چاه در آب سرداست و خوش بفرمای تا من بُوَم آبکش . فردوسی .برهنه سر و پای و دوش آبکش پدر شادمان روز و شب خفته خوش . فردوسی .هم از پیش آن کس که با بوی خوش همی رفت با مشک صد...
-
افشره
لغتنامه دهخدا
افشره . [ اَ ش ُ رَ / رِ ] (ن مف ، اِ) هرچیز که آن را افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (برهان ). شیره ٔهر چیز که افشرده باشند و بعربی عصاره گویند. (فرهنگ مجمعالفرس ). فشرده شده که در عربی عصاره گویند. (فرهنگ شعوری ). عصاره . (تفلیسی ). عصیر و عصاره ...