کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاس دست به دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آون پاس
لغتنامه دهخدا
آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ ) آوِمْپاس . مصحف نام ابن باجه ، نزد مردم اروپا.
-
تاری پاس
لغتنامه دهخدا
تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خارجه را گرفت جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانی که سر و سرّی با «آری یه ٔ» خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده ب...
-
پاس دادن
لغتنامه دهخدا
پاس دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) (از فرانسه ...) نوبت خود را در قمار بحریف دادن .
-
پاس دلو
لغتنامه دهخدا
پاس دلو. [ دُ ] (اِخ ) ژول . رئیس ارکستر فرانسه . مولد بسال 1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی کنسرتهای عمومی از موسیقی کلاسیک در شهر پاریس اِبداع کرد.
-
پاس دیس
لغتنامه دهخدا
پاس دیس . (فرانسوی ، اِ) نوعی از بازی که با سه طاس [ کعبة ] کنند و برای بردن آن باید از ده بیشتر داشت .
-
جستوجو در متن
-
دست خائیدن
لغتنامه دهخدا
دست خائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست خاییدن . گزیدن دست به دندان . رجوع به دست خاییدن شود.
-
دست رنجن
لغتنامه دهخدا
دست رنجن . [ دَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) به معنی دست اورنجن است . (جهانگیری ). سوار. دست برنجن . دست ورنجن . دستبند. و رجوع به دست برنجن و دست اورنجن شود.
-
دست ارنجن
لغتنامه دهخدا
دست ارنجن . [ دَ اَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست برنجن . دست اورنجن . دستینه . (ازناظم الاطباء). رجوع به دست آبرنجن و دست برنجن شود.
-
دست بافت
لغتنامه دهخدا
دست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات دست بافت . رجوع به دست باف شود.
-
دست ملوچ
لغتنامه دهخدا
دست ملوچ .[ دَ م ُ ] (ص مرکب ) (از: دست + ملوچ ، به معنی آلوده و ملوث ). دست خورده . دست فرسوده . ملموس به دست . به دست ملوث کرده شده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دست آبرنجن
لغتنامه دهخدا
دست آبرنجن . [ دَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست ابرنجن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست برنجن . دست آورنجن . دستبند. رجوع به دست برنجن شود.
-
دست برنجین
لغتنامه دهخدا
دست برنجین . [ دَ ب َ رَ ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست بند. دست اورنجن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دست برنجن شود.
-
دست فرنجن
لغتنامه دهخدا
دست فرنجن . [ دَ ف َ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دستینه ٔ زنان . (ناظم الاطباء). دست اورنجن . دست ورنجن . و رجوع به دست اورنجن شود.
-
دست کوته
لغتنامه دهخدا
دست کوته . [ دَ ت َه ْ ] (ص مرکب ) دست کوتاه . کوته دست . مخفف دست کوتاه . رجوع به دست کوتاه شود.