کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاریاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاریاب
لغتنامه دهخدا
پاریاب . (اِ مرکب ) زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود. (برهان ). مسقوی . آبی .
-
پاریاب
لغتنامه دهخدا
پاریاب . (اِخ ) فاریاب . شهری است بخراسان از گوَزگانان ، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت . (حدود العالم ). از شهرهای مشهور خراسان ، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است : و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است . (تاریخ بیهقی ). دیگر...
-
واژههای مشابه
-
میدان پاریاب
لغتنامه دهخدا
میدان پاریاب . [ م َ پارْ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام ، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری قلعه دره با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
امرو پاریاب
لغتنامه دهخدا
امرو پاریاب . [اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
فاریاب
لغتنامه دهخدا
فاریاب . [ فارْ ] (اِ مرکب ) بمعنی فاراب است . (برهان ). رجوع به فاراب ، باریاب ، پاریاب ، باراب و فاریاو شود.
-
فاریاو
لغتنامه دهخدا
فاریاو. [ فارْ ] (اِ مرکب ) صورتی از کلمه ٔ فاریاب و معرب پاریاب است . رجوع به فاریاب و فاراب شود.
-
نریان
لغتنامه دهخدا
نریان . [ ] (اِخ ) شهرکی است به خراسان از گوزگانان اندر میان جهوذان و پاریاب ، و حد او دو فرسنگ است . (از حدود العالم ). نام قریه ای میان فاریاب و بلخ . (یادداشت مؤلف ).
-
فاراب
لغتنامه دهخدا
فاراب . (اِ مرکب ) زمینی را گویند که به آب کاریز و رودخانه مزروع شود، برخلاف زمین دیمه که با آب باران زراعت میشود. (برهان ). فاریاب . فاریاو. پاریاب . پاریاو. باراب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
خواره
لغتنامه دهخدا
خواره . [ ] (اِخ ) شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل . (حدود العالم ).- گاوخواره ؛ نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری )...
-
باریاب
لغتنامه دهخدا
باریاب . [ رْ ](نف مرکب ) آنکه بحضور و دربار سلاطین دخل دارد. (آنندراج ).باریافته بحضور شاهی یا امیری . کسی که بار یافته باشد و اذن دخول در مجلس داشته باشد. (ناظم الاطباء). شرفیاب حضور. (دِمزن ). و رجوع به «بار» شود. || (اِ) لهجه ای است در پاریاب و ب...
-
جهودان
لغتنامه دهخدا
جهودان . [ ] (اِخ ) شهری است بخراسان ، آبادان و بانعمت و بر دامن کوه نهاده و مستقر ملک گوزکانان است ، وی به لشکرگاه نشیند و ازشهر به لشکرگاه فرسنگی و نیم است و آن لشکرگاه را دراندره خوانند و جایی استوار است بر دامن کوه نهاده و هوایی خوشتر از جهودان و...
-
اندخود
لغتنامه دهخدا
اندخود. [ اَ دَ ] (اِخ ) شهری است کوچک در قسمت شمالی افغانستان میان بلخ و مرو بر کنار بیابان . نزدیک شبورقان . (فرهنگ فارسی معین ، اعلام ). اندخوی . اندخوذ. انتخذ: دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 78). گورخان او ر...
-
باریاب
لغتنامه دهخدا
باریاب . [ رْ ](اِخ ) فاریاب باشد. (سمعانی ). شهری است از گوزگانان بر شاهراه کاروان و بسیارنعمت . (حدود العالم ). پس از آنجا به شبورغان رفتم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا براه سمنگان وطالقان بمروالرود شدم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 1335 زوار ص 2). نوز...