کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پارگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پارگین
لغتنامه دهخدا
پارگین . (اِ مرکب ) (از پاره ، بمعنی رشوت و کود و گین ). گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن . بالوعه . غُدَر.(منتهی الارب ). راجِعه . (منتهی الارب ). جیئة. جیّة. اِردَبّه . گندآب . مرداب . خلاب . خا. منجلاب...
-
واژههای مشابه
-
پارگین فراخ
لغتنامه دهخدا
پارگین فراخ . [ ن ِ ف َ ] (اِخ ) نام محلّی به بیکند: پیوست بیکند نیستانهاست و آبگیرهای عظیم و آنرا پارگین فراخ خوانند. (تاریخ بخارا).
-
جستوجو در متن
-
غسر
لغتنامه دهخدا
غسر. [ غ َ س َ ] (ع اِ)آنچه باد در پارگین اندازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که باد در غدیر اندازد. (از اقرب الموارد).
-
فارقین
لغتنامه دهخدا
فارقین . [ رِ ] (اِ) ظاهراً معرب پارگین . (یادداشت بخط مؤلف ). جایی است که گندآب حمام ها و آشپزخانه ها از آن گذرد و به خارج شهر رود : ... و فارقین که گردبرگرد آن [ شهر قم ] بوده آل سعد آن را بینباشتند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 32). رجوع به پارگین شود.
-
آب انبار
لغتنامه دهخدا
آب انبار. [اَم ْ ] (اِ مرکب ) خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را. || پارگین . (ربنجنی ). || آبدان . آبگیر. تالاب . مصنع. بَرْخ .
-
لشاب
لغتنامه دهخدا
لشاب . [ ل َ ] (اِ مرکب ) جایی که آب ایستاده و در آن علف و نی روید. آب باطلاقی . باطلاق . لجن زار . || آب کثیف و آلوده چون آب پارگین و کشتارگاه و جز آن .
-
گوشوله
لغتنامه دهخدا
گوشوله . [ گ َ / گُو ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم گناباد خراسان پارگین حمام است و ظاهراً مرکب از «گو» به معنی گودال و «شوله » است و برهان قاطع شوله را بمعنی جایی که پلیدیها در آن افکنند و خاکروبه و خلاشه در آن ریزند آورده است .
-
گرد گشتن
لغتنامه دهخدا
گرد گشتن . [ گ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دوران . (ترجمان القرآن ). || جمع شدن . فراهم آمدن . انباشته شدن : مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین .منوچهری .
-
راجعة
لغتنامه دهخدا
راجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث راجع. رجوع به راجع شود. || پارگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ناقه ٔ دوم که از بهای ناقه ٔ اول مثل آن خریده باشند. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
قرمید
لغتنامه دهخدا
قرمید. [ ق ِ ] (ع اِ) آجر. (اقرب الموارد). خشت پخته . (منتهی الارب ). || آنچه برای زینت صیقل دهند. (از اقرب الموارد). || پارگین به خشت برآورده . (منتهی الارب ). || بز کوهی ماده . (اقرب الموارد). ج ، قرامید.
-
اردبة
لغتنامه دهخدا
اردبة. [ اِ دَب ْ ب َ ] (ع اِ) پارگین بزرگ که از خشت و مانند آن سازند. (از منتهی الارب ) || خشت پخته ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آجر بزرگ . طابق . || پیمانه ٔ مخصوص . رجوع به اردب شود.
-
پارگی
لغتنامه دهخدا
پارگی . [ رَ / رِ ] (حامص )چگونگی چیزی پاره . انخراق . کهنگی و دریدگی . (غیاث اللغات ). || قحبگی . (برهان ). || (اِ) حوض کوچک که آب غسلخانه و مطبخ در آن جمع شود. (غیاث اللغات ). و ظاهراً مصحف یا مخفف پارگین است .
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) آبخانه . بیت الخلا. حاجت جای . جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ). پارگین . ادبخانه . آبخانه . قال : احمدبن خضرویة : القلوب جوالة اما ان تجول حول العرش و اما ان تجول حول الحش . (صفة الصفوة). و عطار بجای این عبارت عربی گوید...