کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پارچه پارچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پارچه پارچه
لغتنامه دهخدا
پارچه پارچه . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شاخ شاخ . پاره پاره . لَخت لَخت . لت لت .- پارچه پارچه کردن ، پاره پاره کردن .
-
جستوجو در متن
-
توری
لغتنامه دهخدا
توری . (ص نسبی ، اِ) منسوب به تور، نوعی پارچه . پارچه ٔ لطیف و متخلخل و مشبک که حاجب ماوراء نیست و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
شرحة
لغتنامه دهخدا
شرحة. [ ش َ ح َ ] (ع اِ) قطعه ای از گوشت مانند شریحة و شریح یا قطعه ای از گوشت فربه بدرازابریده . (از تاج العروس ). پاره ٔ گوشت فربه بدرازابریده ، یا عام است . (از منتهی الارب ). || قطعه ای از گوشت . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). یک پرده . یک ورقه...
-
چارخانه
لغتنامه دهخدا
چارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یک نوع پارچه . پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچه ٔ شطرنجی . || هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء). || دیگ بزرگی که دارای...
-
تخته تخته
لغتنامه دهخدا
تخته تخته . [ ت َت َ ت َ ت َ / ت َ ت ِ ت َ ت ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) قطعه قطعه . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). لخت لخت : چو تخته سنگ بر آن خانه تخته تخته ٔ زر. فرخی .گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا بر هم گهی چون توده توده سوده کافورست بر بالا.مسع...
-
ریزه ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مولوی .چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم ...
-
پاره پاره
لغتنامه دهخدا
پاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه قطعه . از همه جا دریده : کون چودفنوک پاره ...
-
شاخ شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ شاخ . (ص مرکب ) پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود : چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن ...
-
فابریک
لغتنامه دهخدا
فابریک . (فرانسوی ، اِ) کارخانه . کارخانه ٔ پارچه بافی . || مصنوع کارخانه از پارچه و غیر آن . (فرهنگ نظام ).
-
دودامی
لغتنامه دهخدا
دودامی . [ دُ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ ململ گلدار. || گلهای پارچه ٔ قلاب دوزی . (ناظم الاطباء).
-
چل تکه
لغتنامه دهخدا
چل تکه . [ چ ِ ت ِک ْ ک ِ / ک َ ] (ص ، اِ مرکب ) پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند. پارچه ای که از مجموع تکه پاره های مربعشکل ماهوت یا پارچه ٔ دیگر دوخته شود. پارچه ای که از ده ها تکه ماهوت چارگوش که بیکدیگر دوخته اند، فراهم آمده است .- لحاف...
-
کش باف
لغتنامه دهخدا
کش باف . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های کشی بافد. || (ن مف مرکب ) کش بافته . بافته شده بسان کش . پارچه ای که با کشیدن دراز شودو چون رها کنی بصورت اول درآید. (یادداشت مؤلف ).- پارچه ٔ کش باف ؛ پارچه ای که چون کشند دراز شود و غالباً میان آن ...
-
نخی
لغتنامه دهخدا
نخی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نخ . که از جنس نخ است . که از نخ ساخته شده است . رجوع به نخ شود.- پارچه ٔ نخی ؛ پارچه ای که از نخ پنبه بافته شده باشد. مقابل پارچه ٔ پشمی که از نخ پشم است . رجوع به نخ شود.
-
قناویز
لغتنامه دهخدا
قناویز. [ ق َ ] (اِ) قسمی پارچه در دوره ٔ محمد شاه و اوائل ناصرالدین شاه . پارچه ای نخی که زمینه ٔ آن برنگهای مختلف بود و خطوطی از رنگی دیگر بموازات و برنگی جز رنگ زمینه ٔ پارچه با فاصله های بسیار کم بر آن نقش کرده بوده اند.