کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاره پاره اش کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قواره
لغتنامه دهخدا
قواره . [ ق َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) پارچه ای که گرد بریده باشند.(فرهنگ فارسی معین ). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || چیزی که اطرافش بریده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ای که از آن یک جا...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ُ ] (ع اِ) ده یک . (منتهی الارب ) (دهار). یک جزء از ده . (از اقرب الموارد). ده یوده ، یعنی یک پاره از ده پاره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء). ج ، عُشور. أعشار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : سقراط اگر برجعت بازآیدعشری گمان بریش ز عشرینم . ناصر...
-
مصراع
لغتنامه دهخدا
مصراع . [ م ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ در که به هندی کواراست . (منتهی الارب ). یک لنگه از دو لنگه ٔ در. ج ، مصاریع. (ناظم الاطباء). یک پاره از دو پاره ٔ دری دولختی . (المعجم ص 30)... تخته ٔ در را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). یک لت از دو لت در. لت . لخت ...
-
خاره
لغتنامه دهخدا
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) سنگ خارا. || سنگ . (آنندراج ) (برهان قاطع). سنگ سخت . (غیاث اللغة) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) : از آن کوهسار آتش افروختندبرآن خاره بر خار می سوختند. فردوسی .چگونه راهی ، راهی درازناک و عظیم همه سراسر سیلاب کند و خاره خار...
-
تکه تکه کردن
لغتنامه دهخدا
تکه تکه کردن . [ ت ِک ْ ک َ / ک ِ ت ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاره پاره کردن . (از برهان )(از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). فلان چیز را تکه تکه کرد؛ یعنی پاره پاره ساخت . (برهان ).
-
هر و شر
لغتنامه دهخدا
هر و شر. [ هَُرْ رُ ش ُرر ] (ص مرکب ) مندرس و پاره پاره و آویخته از جامه . (از یادداشتهای مؤلف ). || آنکه جامه اش دریده و مندرس و ریخته و آویخته باشد. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
جبزة
لغتنامه دهخدا
جبزة. [ ج َ زَ ] (ع مص ) دادن کسی پاره ای از مال . (منتهی الارب ). || (اِ) قطعه . پاره : جبز له من ماله جبزةً؛ یعنی پاره ای از مال خود را برای او جدا کرد. (از اقرب الموارد).
-
ریزه ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مولوی .چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم ...
-
مغفلة
لغتنامه دهخدا
مغفلة. [ م َ ف َ ل َ / م ِ ف َ ل َ ] (ع اِ) موی پاره ٔ پایین لب زیرین یا هر دو کرانه اش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). موی پاره ٔ پایین لب زیرین و موهای کرانه ٔ لب زیرین . (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود.
-
دبرة
لغتنامه دهخدا
دبرة. [ دَ رَ ] (ع اِ) نقیض دولت . (منتهی الارب ). خلاف دولت . دبرت . || پایان کار. || شکست کارزار. (منتهی الارب ). || ظفر. (دهار). || پاره . || خیابان . || یک کرد زمین زراعت . ج ، دَبر. (منتهی الارب ). کرد زمین . ج ،دبار. (مهذب الاسماء). یک پاره زمی...
-
خذاریف
لغتنامه دهخدا
خذاریف . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خذروف . رجوع به خذروف در این لغت نامه شود. منه : ترکت السیوف رأسه خذاریف ؛ پاره پاره کرد شمشیر سر او را که هر پاره ای چون خذروف بود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).- خذاریف الهودج ؛ تخته ها و چوبها ...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان ...
-
تارتار
لغتنامه دهخدا
تارتار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ذره ذره کردن و ریزریز ساختن . (شرفنامه ٔ منیری ). پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم . (فرهنگ نظام ) : بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ نیزه هاشان ...
-
حاریم
لغتنامه دهخدا
حاریم . (اِخ ) مردی که پسر او پاره ای از حصاراورشلیم را مرمت کرد. (نحمیا 3:11) (قاموس مقدس ).
-
به توپ بستن
لغتنامه دهخدا
به توپ بستن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جائی یا چیزی راهدف توپ قرار دادن : محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست ؛ یعنی آنجا را با توپ خراب و ویران کرد. || کسی را بر دهانه ٔ توپ بستن و توپ را آتش کردن ، چنانکه محکوم پاره پاره شود. و رجوع به توپ شود.