کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاره خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاره دهنده
لغتنامه دهخدا
پاره دهنده . [ رَ / رِ دَ هََ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) راشی . (منتهی الارب ). رشوت دهنده .
-
پاره کار
لغتنامه دهخدا
پاره کار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) محبوب شوخ و شنگ . دربرهان بهمین معنی آمده ، بر وزن لاله زار بی شاهدی و صاحب فرهنگ رشیدی شاهد ذیل را آورده است : چو شاپور آمد اندر چاره ٔ کاردلم را پاره کرد آن پاره ٔکار. نظامی .و پیداست که پاره ٔ کار را باید به اضافه خ...
-
پوست پاره
لغتنامه دهخدا
پوست پاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از پوست . پاره ٔ پوست . پاره ٔ چرم : آن پوست پاره ها که در خانه ٔ کژدم می بینید اثر آن است . (گلستان ). ذوابة؛ پوست پاره ٔ آویزان بر مؤخر پالان . شطیبة؛ پوست پاره ٔ دراز. غضبة؛ پوست پاره ٔ میان هر دو شاخ گا...
-
چاو پاره
لغتنامه دهخدا
چاو پاره . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی از ثغور روم . نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبداﷲ صوفی همدانی بوده است . آبادیی از ثغور روم که ابوعبداﷲ صوفی همدانی از آنجاست .
-
چای پاره
لغتنامه دهخدا
چای پاره . [ رِ] (اِخ ) نام دهستانی است از بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی ، کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است . رودخانه ٔ مهم این دهستان عبارت از رود آق چای است که از کوههای مرزی ایران و ترکیه سرچشمه گرفته پس از عبور از دهستان الندوسکمن آباد دا...
-
چرم پاره
لغتنامه دهخدا
چرم پاره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از پوست حیوانات که کفش دوزان و آهنگران روی پا اندازند تا جامه شان چرکین نشود. پوست پاره ای که حدادان و کفشگران یا بعضی دیگر از پیشه وران روی زانوان خود اندازند و یا همچون پیش بندی بر کمر بندند. || تکه ها ...
-
چوب پاره
لغتنامه دهخدا
چوب پاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ای چوب . تراشه و قطعه ای از چوب . (ناظم الاطباء). گفتند بر سر آب میروی گفت چوب پاره ای بر آب برود. (تذکرة الاولیاء). لهاز؛ چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. (منتهی الارب ). || ماله ٔ برزیگران ...
-
گریبان پاره کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان پاره کردن . [ گ ِ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب ) خرق گریبان . دریدن گریبان : بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد! سعدی (بدایع). || شکافتن . از هم دریدن : سنگ خارا را شرار من گریبان پاره کردساده لوح آن کس که میپوشد بخاک...
-
گل پاره گان
لغتنامه دهخدا
گل پاره گان . [ گ ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سراوان واقع در25000گزی جنوب خاوری سراوان ، کنار راه فرعی کوهک به سراوان . هوای آن گرم و دارای 55 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت وراه آن ف...
-
صد و بیست پاره
لغتنامه دهخدا
صد و بیست پاره . [ ص َ دُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قرآن که به یک صد و بیست مجلد جدا جدا جلد کرده باشند و در مجالس فاتحه و ترحیم قرائت کنند، و هر پاره یک حزب است یعنی یک چهارم جزء.
-
پاره لو مونیال
لغتنامه دهخدا
پاره لو مونیال . [ رِ ل ُ م ُ] (اِخ ) کرسی سن ولوآر از ناحیه ٔ شارُل بر ساحل راست بوربینس و ترعه ٔ سانتر دارای 7135 تن سکنه و راه آهن پاریس و لیون و مدیترانه از آن گذرد و در آنجا زیارتگاهی از مسیحیان است .
-
بند دل پاره شدن
لغتنامه دهخدا
بند دل پاره شدن . [ب َ دِ دِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار ترسیدن . || بسیار مشوش شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
رشوت خواری
لغتنامه دهخدا
رشوت خواری . [ رِش ْ / رُش ْ وَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل رشوت خوار. صفت رشوت خوار. رشوه خوردن . پاره گرفتن . (یادداشت مؤلف ).
-
رشوت خوار
لغتنامه دهخدا
رشوت خوار. [ رِش ْ / رُش ْ وَ خوا / خا ] (نف مرکب ) آتشخوار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 178). رشوه خوار. پاره گیر. رشوه خور. (یادداشت مؤلف ) : این رشوت خواران فقهایند شما راابلیس فقیه است گر اینها فقهایند. ناصرخسرو.و رجوع به رشوه خوار و رشوستان شود.
-
رشوه خوار
لغتنامه دهخدا
رشوه خوار. [ رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوا / خا ] (نف مرکب ) رشوت خور. مرتشی . رشوت خوار. رشوه خور. رشوه گیر. رشوت گیر. (از یادداشت مؤلف ). آنکه رشوه گیرد. پاره ستاننده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رشوه و مترادفات کلمه شود.