کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پادشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پادشه
لغتنامه دهخدا
پادشه . [ دْ / دِ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) پادشاه . سلطان . ملک : پادشه پاسبان درویش است . سعدی .
-
واژههای مشابه
-
پادشه پسر
لغتنامه دهخدا
پادشه پسر. [ دْ / دِ ش َه ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) شاهزاده . پادشاه زاده . پسر پادشاه : مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دورافتاده . (گلستان ).
-
پادشه زاده
لغتنامه دهخدا
پادشه زاده . [ دْ / دِش َه ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پادشاه زاده : پادشه زاده یوسف آنکه هنرجز بنزدیک او نکرد مقرّ. فرخی .خسرو پردل ستوده هنرپادشه زاده ٔ بزرگ اورنگ .فرخی .
-
پادشه نشان
لغتنامه دهخدا
پادشه نشان . [ دْ / دِ ش َه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ پادشاه . پادشاه نشان . پادشانشان . نشاننده ٔ شاه : ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک هم پادشه نشینی و هم پادشه نشان . سوزنی .شاه سنجر که کمترین خدمش در جهان پادشه نشان باشد. انوری .رجوع به پادشا...
-
پادشه نشین
لغتنامه دهخدا
پادشه نشین . [ دْ / دِ ش َه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده چون پادشاهان . آنکه نشستنی چون پادشاهان دارد : ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک هم پادشه نشینی و هم پادشه نشان . سوزنی .|| (اِ مرکب ) جای نشستن شاه . شهری که مقرّ پادشاه است .
-
جستوجو در متن
-
بادشه
لغتنامه دهخدا
بادشه . [ دِ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بادشاه است . (آنندراج ). پادشه . (ناظم الاطباء). رجوع به پادشه و پادشاه شود.
-
ملموح
لغتنامه دهخدا
ملموح . [ م َ ] (ع ص ) به گوشه ٔ چشم نگریسته و دزدیده نگاه شده : آورده اند که مر آن پادشه زاده که ملموح نظر او بود خبر کردند. (گلستان ).
-
نصیحت آموزی
لغتنامه دهخدا
نصیحت آموزی . [ ن َ ح َ ] (حامص مرکب )عمل نصیحت آموز. رجوع به نصیحت آموز شود : فصل دیگر نصیحت آموزی پادشه را به فتح و فیروزی .نظامی .
-
ناپاک سرپنجه
لغتنامه دهخدا
ناپاک سرپنجه . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکار. که دست تطاول به سوی دیگران دراز کند : یکی پادشه زاده در گنجه بودکه دور از تو ناپاک سرپنجه بود.سعدی .
-
مژده یافتن
لغتنامه دهخدا
مژده یافتن . [ م ُ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب )خبر خوش شنیدن . مژده ٔ خوش دریافت کردن : پادشه شرق چو این مژده یافت روش چو خورشید ز مشرق بتافت .میرخسروی (از آنندراج ).
-
پنه
لغتنامه دهخدا
پنه . [ پ َ ن َه ْ ] (اِ) مخفف پناه . رجوع به پناه شود : طبیعت شود مرد را بخردی به امید نیکی و بیم بدی گر این هر دو در پادشه یافتی در اقلیم و ملکش پنه یافتی .سعدی .
-
خراج خواستن
لغتنامه دهخدا
خراج خواستن . [ خ َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) تقاضای خراج کردن . خواستن خراج : آتش بیار و خرمن آزادگان بسوزتا پادشه خراج نخواهد خراب را.سعدی (بدایع).
-
پادشاه نشان
لغتنامه دهخدا
پادشاه نشان . [ دْ / دِ ن ِ ] (نف مرکب ) پادشاه نشاننده . پادشانشان . پادشه نشان . || نایب السلطنه که در صغرپادشاه بجای او حکم راند : اما اتابک ایلدگز در ایام دولت سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه کافی ومدبر مملکت آل سلجوق بوده و بعد از وفات سلطان مسعود پ...