کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پادساعتگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ َ ] (اِ) هندی باستان ورت ، ورتات (چرخیدن )، وخی عاریتی ودخیلی گرد ، منجی گارایی ، پهلوی ورت (گرد، غبار). خاک ، و خاک برانگیخته را خصوصاً گویند. (برهان ) (آنندراج ). غبار. خاک برخاسته : مه نیسان شبیخون کرد گویی بر مه کانون که گردون گشت از او ...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ رَ ] (فعل مضارع ) مخفف گیرد. از مصدر گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : یک نیمه ٔ گیتی ستد و سیر نباشدتا نیمه ٔ دیگر بگرد دیر نباشد. منوچهری .ره دین گرد هرکه دانا بودبه دهر آن گراید که کانا بود. اسدی .و رجوع به گرفتن شود.
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ُ ] (ص ، اِ) در پهلوی «گورت » ظاهراً از ریشه «وورت » و پارسی باستان «ورْتا» ، در لهجه ٔ کاشانی «گوردی و گورد» بلند، بلندی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع . (از برهان ) (از آنندراج ) : ایا خورشید سالاران گیتی...
-
کچی گرد
لغتنامه دهخدا
کچی گرد. [ ک َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لک بخش قروه شهرستان سنندج . جلگه ای و سردسیر. سکنه 270 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کناره گرد
لغتنامه دهخدا
کناره گرد. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه در اطراف کار می ماند و داخل در آن نمی شود. (ناظم الاطباء). آنکه به اطراف گردد و در میان نیاید. (آنندراج ) : کناره گرد خطرهای بیکران داردمیانه رو، ز دو جانب نگاهبان دارد. صائب (از آنندراج ).- امثال ...
-
کله گرد
لغتنامه دهخدا
کله گرد. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کشمیده گرد
لغتنامه دهخدا
کشمیده گرد. [ ک َ دَ / دِ گ ِ ] (اِ مرکب ) خط گرد مدور و بعبارة اخری دایره و این در دساتیر آمده است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گیتی گرد
لغتنامه دهخدا
گیتی گرد. [ گ َ ](نف مرکب ) گردنده ٔ گیتی . چرخنده ٔ گیتی : گیتی و آسمان گیتی گردبر در تو زنند بردابرد.نظامی .
-
گیل گرد
لغتنامه دهخدا
گیل گرد. [ ] (اِخ ) یا اندمشن . نام قلعه ٔ مستحکمی است واقع در خوزستان که یک نوع قلعه ٔ باستیل محسوب میشد و آن را «انوشبرد» یا قعله ٔ فراموشی نیز میخواندند زیرا که نام زندانیان و حتی نام آن مکان را کسی نبایستی بر زبان براند. هوبشمان شباهت این نام را ...
-
کوچه گرد
لغتنامه دهخدا
کوچه گرد. [ چ َ / چ ِ گ َ] (نف مرکب ) آن که در کوچه ها بگردد و اکثر این قسم مردم رند و حسن پرست و تماشایی می باشند. (آنندراج ). آن که در محله ها و کوچه ها گردد (غالباً این نوع کسان رند و حسن پرست اند). (فرهنگ فارسی معین ) : طفل اشکم کوچه گردآستین از ...
-
گرد آسیا
لغتنامه دهخدا
گرد آسیا. [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به غبارالرحی شود. || گرد آسیا خورده است ؛ کنایه از آن است که مردم چشته خوار و حرام خوار است . (آنندراج ).
-
گرد آفتاب
لغتنامه دهخدا
گرد آفتاب . [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غباری باشد که در پرتو آفتاب که از روزنه بر جایی افتد ظاهر گردد و آن را به عربی سعراره خوانند. (برهان ).
-
گرد آمدن
لغتنامه دهخدا
گرد آمدن . [ گ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجتماع کردن . فراهم آمدن . جمع شدن . جمع گشتن . انجمن شدن . فراهم شدن . تجوق . تقلص . تکمهل . (منتهی الارب ). احتشاد. ازدلاف . (زوزنی ) (منتهی الارب ). حفل . محتفل . (منتهی الارب ) : سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه ...
-
گرد آوردن
لغتنامه دهخدا
گرد آوردن . [ گ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . فراهم آوردن . (از آنندراج ) : اگر بخشش و دانش و رسم و دادخردمند گرد آورد با نژاد. فردوسی .چو شد پادشا بر جهان یزدگردسپه را ز شهر اندرآورد گرد. فردوسی .که هرچند گرد آورم خواسته همان کاخ و هم گنج آراسته ....