کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاتابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاتابه
لغتنامه دهخدا
پاتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) پاپیچ . چیزی که پیاده روان به پا پیچند. پالیک . بادیج .- پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران .- امثال : دیبا (اطلس ) کهنه شود اما پاتابه نشود ؛ آزاده مرد و شریف هرچند تهیدست ب...
-
واژههای مشابه
-
پاتابه فروش
لغتنامه دهخدا
پاتابه فروش . [ ب َ / ب ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ پاتابه و مچ پیچ . لوّاف . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
پاتوه
لغتنامه دهخدا
پاتوه .[ ت ُ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) پاتابه . پاپیچ . پاتاوه .
-
پای پیچ
لغتنامه دهخدا
پای پیچ . (نف مرکب ،اِ مرکب ) لفّافه که مسافران برپای پیچند. پاتابه .
-
رغین
لغتنامه دهخدا
رغین . [ رَ ] (اِ) پاتابه و مچ پیچ . (ناظم الاطباء). || رانین و شلوار. (از شعوری ج 2 ورق 12). رغنین . رجوع به رغنین شود. || (ص ) رعنا و زیبا. (ناظم الاطباء).
-
پاپیچ
لغتنامه دهخدا
پاپیچ . (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پاتابه . بادیج . پالیک . || (نف مرکب ) پای پیچنده . به پای پیچنده . - عمل کسی پاپیچ او شدن ؛ نتیجه ٔ گناهی عاید او گردیدن .
-
مچ پیچ
لغتنامه دهخدا
مچ پیچ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) نواری پهن و دراز که به چندین تو بر مچ پای پیچند. نواری که بر روی قسمت سفلای پارچه ٔ مضبوط پیچند که پای گرم کند. مرادف پاتابه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نواری که بر آستین پیچند که آستین را بر مچ دست سخت کند حفظ حرارت...
-
پالیک
لغتنامه دهخدا
پالیک . (اِ مرکب ) (شاید از «پا» بمعنی پای ، رِجل و«لیک » ادات نسبت باشد) شم . چارق . پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته . (لغت نامه ٔ اسدی ). پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخ...
-
بادیج
لغتنامه دهخدا
بادیج . (اِ) چیزی باشد مانند ساق چاقشور که آنرا از پارچه ٔ رنگین قلمی آجیده کنند و بیشتر شاطران و پیاده روان بر پای کشند. (برهان ). لباسی مانند تنبان که از پارچه های الوان ترتیب داده و زنان در قدیم پا میکردند و اکنون شاطران و پیاده روان بر پای میکشند...
-
واسطه
لغتنامه دهخدا
واسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ثامن بر افلاک ظاهر شد. (ترجمه ٔ ت...
-
شاطر
لغتنامه دهخدا
شاطر. [ طِ ] (از ع ، ص ، اِ) دلاور و چالاک و تند. (آنندراج ). چست و چالاک . (ناظم الاطباء). عُفر (منتهی الارب ) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی . شاکر بخاری .مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شودآهو اندر دشت چون معشوقگان ...
-
اطلس
لغتنامه دهخدا
اطلس . [ اَل َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . ج ، طُلُس . (ناظم الاطباء). ثوب خلق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جامه ٔکهنه . ج ، طُلس . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || گرگ درنده . (آنندراج ) (غیاث ). گرگ دیزه .(تاج ا...