کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پابند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پابند
لغتنامه دهخدا
پابند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ . || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد. - پابند چیزی بودن ؛ بدان تعلق خ...
-
جستوجو در متن
-
پاینده کیش
لغتنامه دهخدا
پاینده کیش . (اِخ ) نام شهر (؟) و بعضی شارحین بوستان «پابند» بمعنی زمین گل و لای نوشته و «کیش » نام جزیره .
-
پابرنجن
لغتنامه دهخدا
پابرنجن . [ ب ِ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) پابند. خلخال . رجوع به پاآورنجن و پااورنجن شود.
-
پاوند
لغتنامه دهخدا
پاوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) بندی که بر پای نهند. بندی باشد که در پای گناهکاران و مجرمان گذارند. (برهان ). مطلق بندی که بر پای گناهکاران نهند و پابند مغیر آن است نه لغتی در آن . (رشیدی ). پابند. کند. کنده . زنجیر. زاولانه : ایزد ما را و شما را نگاهدارد ا...
-
نمازگزار
لغتنامه دهخدا
نمازگزار. [ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) مصلی . پابند صلوة. (آنندراج ). آنکه نماز خواند. نمازکن . نمازگر. (فرهنگ فارسی معین ). نمازی . اهل طاعت و عبادت .
-
پایگیر
لغتنامه دهخدا
پایگیر. (ن مف مرکب ) پابند. مقید. (آنندراج ) : بقید زلف تا جانم اسیر است دلم در دام فتنه پایگیر است .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
-
فراموش عهد
لغتنامه دهخدا
فراموش عهد. [ ف َ ع َ ] (ص مرکب ) آنکه عهد و پیمان خود فراموش کند. که پابند پیمان نباشد. فراموشکار. بی وفا : چو بیچاره شد پیشش آورد مهدکه ای سست مهر فراموش عهد.سعدی .
-
شکال گاه
لغتنامه دهخدا
شکال گاه . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) محل بستن پابند و شکال در دست و پای ستور. (ناظم الاطباء). حَوْشَب . (السامی فی الاسامی ). حوشب . آنجای از پای اسب و ستور که شکال بدان بندند. (یادداشت مؤلف ).
-
گرو ستدن
لغتنامه دهخدا
گرو ستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را بگرو پذیرفتن . چیزی را به رهن قبول کردن . کالائی یا چیزی دیگر را در مقابل وام به وثیقه گرفتن : گرو بستان نه پایندان و سوگندکه پایندان نباشد همچو پابند. سعدی (صاحبیه ).گر شوند آگه از اندیشه ٔ م...
-
نمازگذار
لغتنامه دهخدا
نمازگذار. [ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) مصلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پابند صلوة. (از آنندراج ). آنکه نماز می خواند. آنکه مواظبت بر خواندن نماز دارد. (ناظم الاطباء) : مردی نمازگذار و اهل تلاوت کلام اﷲ اما قتال و بی باک بود. (تذکره ٔ دولتشاه ). رجوع به ن...
-
دل برنهادن
لغتنامه دهخدا
دل برنهادن . [ دِ ب َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) دل بستن . علاقه مند شدن . پابند شدن . دلبستگی پیدا کردن . تعلق خاطر یافتن : چودل برنهی بر سرای سپنج همه زهر زو بینی و درد و رنج .فردوسی .رجوع به دل نهادن و دل بستن در ردیف خود شود.
-
پارنجن
لغتنامه دهخدا
پارنجن . [ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) پاآورنجن . خلخال . پاورنجن . پابرنجن . پااورنجن . پابند. حلقه ٔ زرین و جز آن که زنان بر مچ پای کردندی . از میان کتف او مهر نبوت باشد مانند سر پارنجن . (تفسیر ابوالفتوح رازی ) : کرده ز پی نجیب سرمست پارنجن پا و یاره ٔ دس...
-
بند و بار
لغتنامه دهخدا
بند و بار. [ ب َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حدود و قواعد و آداب زندگی . قیدهای اجتماعی و مانند آن . و آدم بی بند و بار کسی را گویند که در زندگی حدود و رسومی را مراعات نکند و به چیزی پابند نباشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ): کارش بی بند و بار است ....
-
جندکولی
لغتنامه دهخدا
جندکولی . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 54هزارگزی شمال خاوری کیاسر و 8هزارگزی پابند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری و دارای 40 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ زارم رود و محصول آن غلات ، ارزن . ص...