کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پابست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پابست
لغتنامه دهخدا
پابست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته . دلباخته : شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی پیوسته بدام دیگری پابستی . خیام .- پابست اَمری بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .- پابست کسی بودن (شدن ) ؛ دلباخته یا دلبسته ٔ کسی بودن یا شدن .|| (اِ مر...
-
جستوجو در متن
-
عراقی
لغتنامه دهخدا
عراقی . [ ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عراق . نقد عراقی . در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد : چرا گشتی در این بیغوله پابست چنین نقد عراقی بر کف دست .نظامی .
-
قدح ساز
لغتنامه دهخدا
قدح ساز. [ ق َدَ ] (نف مرکب ) آنکه قدحها را بسازد. قدح سازنده . (آنندراج ). قدح پیما. رجوع به قدح پیما شود : قدح گر نمی بود در دست چرخ نمی شد قدح ساز پابست چرخ .طغرا (از آنندراج ).
-
مسلسل گویی
لغتنامه دهخدا
مسلسل گویی . [ م ُ س َ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و وضعمسلسل گفتن . || عمل مسلسل گو : هجوم خلق و پابست تماشا شد نگار من مسلسل گوئی و دیوانگی آمد به کار من .سعید اشرف (از آنندراج ).
-
بی دست و پا شدن
لغتنامه دهخدا
بی دست و پا شدن . [ دَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سراسیمه گردیدن . (برهان ). مضطرب و سراسیمه شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ) : پابست او شدن نه همین لازم حیاست آن دست وپا که دید که بیدست و پا نشد. مخلص کاشی .|| بیزور و بیقدرت شدن . از کاربری افتادن ....
-
وجدی خراسانی
لغتنامه دهخدا
وجدی خراسانی . [ وَ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) از شاعران است . مجمعالفصحاءدرباره ٔ او آرد: نام شریف آنجناب مولانا محمد اسماعیل و اصل مولدش قریه ٔ ازغد بر وزن سرمد از قرای شاهاندز مشهور به شاندز از مضافات مشهد مقدس رضوی بوده . وی از جوانی طالب علوم صوری و معنوی...
-
کامل خراسانی
لغتنامه دهخدا
کامل خراسانی . [ م ِ ل ِ خ ُ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: اسم شریفش ملامحمد اسماعیل و اصلش از قریه ٔ ارغد بوده و سالها تحصیل کمالات نمود. به صحبت اکابر دین مبین و ناهجان مناهج یقین رسید و طریقه ٔ مشایخ سلسله ٔ علیه ٔ ذهبیه ٔ کبرویه را برگزید و د...
-
نقلدان
لغتنامه دهخدا
نقلدان . [ ن ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن نقل می گذارند. (ناظم الاطباء). ظرفی برای نقل . ظرفی برای نقل شراب . (یادداشت مؤلف ) : پس از بازگشتن ایشان امیر فرمود دو مجلس جام زرین با صراحی های پرشراب و نقلدانها و نرگسدانها راست کردند. (تاریخ بیهقی ص 224...
-
بیغوله
لغتنامه دهخدا
بیغوله . [ ب َ / بی ل َ / ل ِ ] (اِ) گوشه ٔ خانه . (فرهنگ اسدی ). کنجی بود از خانه . بیغله . گوشه بود یعنی زاویه . پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد.(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زاویه . (زمخشری ). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای . (اوبهی ). گوشه :...
-
نقد
لغتنامه دهخدا
نقد. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) آن چه در حال داده شود. خلاف نسیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مال حاضر. (دهار). پول حاضر و آماده . پیشدست . وجه حاضر. قیمت حاضر. (ناظم الاطباء). مقابل نسیه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). حاضر معجل . (متن اللغة). ...