کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُرِيدُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
استیکاف
لغتنامه دهخدا
استیکاف . [ اِ ] (ع مص ) چکانیدن . (منتهی الارب ). || چکیدن خواستن . و فی الحدیث : توضاء فاستوکف ثلثاً ثلثاً؛ یرید غسل یدیه ، و قیل بالغ فی غسل الید حتی وکف منهما الماء. (منتهی الارب ).
-
یفعل
لغتنامه دهخدا
یفعل .[ ی َ ع َ ] (ع فعل ) (اصطلاح منطق ) تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست . (یادداشت مؤلف ). مقابل انفعال یا ان ینفعل . هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ٔ را فعل ، و متأثریت ش...
-
جدایة
لغتنامه دهخدا
جدایة. [ ج َ / ج ُ/ ج ِ ی َ ] (ع اِ) آهو بره . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بره آهو در همه احوالها، نر و ماده یکسان است . (مهذب الاسماء). الغزالة. (اقرب الموارد) : یشتد حین یرید فارسه شد الجدایة غمها الکرب .(از اقرب الموارد).
-
دبغ
لغتنامه دهخدا
دبغ. [ دَ ] (ع مص ) تقویت کردن . نیرومند ساختن : الکرفس یدبغ المعده . الحصرم یدبغ المعده و یقوی البدن . فان کان یرید دبغ المعدة التی ضعفت من الرطوبة. و هو دابغ للمعدة لمرارته و عفوصته . (دزی ج 1 ص 423).
-
ریدة
لغتنامه دهخدا
ریدة. [ رَ دَ ] (ع اِ) مطلب و مراد. حدیث : ان الشیطان یرید ابن آدم بکل ریدة؛ ای مطلب و مراد. هو اسم للارادة واصلها الواو و ذکر هنا للفظة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (ص ) ریح ریدة؛ باد نرم . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنند...
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید : و قد قلت للنعمان لما رأیته یرید بنی حن بثغرة صادرتجنب بنی حن فان ّ لقأهم شدید و ان لم تلق الا بصابر.(معجم البلدان ).
-
منشرة
لغتنامه دهخدا
منشرة. [ م ُ ن َش ْ ش َ رَ ] (ع ص ) صحف منشرة؛ نامه های پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده . (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشرة. (قرآن 52/74).
-
ازاذمرد
لغتنامه دهخدا
ازاذمرد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الهربذ. قیل لازاذمردبن الهربذ حین احتضر: ما حالک ؟ فقال : ما حال من یرید سفراً بعیداً بلا زاد، و ینزل ُ حفرةً من الارض موحشة بلامؤنس ، و یقدم علی ملک جبار قد قدّم الیه العذر بلاحُجة. (عیون الاخبار ج 2 ص 310).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [اَ ل َ ] (ع اِ) مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:و اذا تکون کریهة فرَّجتهااَدعو باَسلم مَرة ورَباح .یرید التطیرباسلم و رباح ، للسلامة والربح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140).
-
بقیع
لغتنامه دهخدا
بقیع. [ ب َ ] (ع اِ) موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) : کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی . نظامی .- ابن بقیع ؛ سگ ، یقال : تقاد فابما ابقی ابن بقیع؛ ای بالجیفة لان الکلب یبقیها، یرید حطام...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مغیث . وی از صحابه بود و ابن وهب از عمروبن حارث از سعیدبن ابی هلال از شیبةبن نصاح از خالدبن مغیث که از صحابه بود روایت می کند که پیغمبر (ص ) فرمود: «رأیت قرمان متلفعاً فی خمیلة من النّار یرید الّذی غل ّ یوم خیبر». (از الاصاب...
-
تفوه
لغتنامه دهخدا
تفوه . [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) سخن گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دهانه ٔ جایی درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلما تفوه البقیع؛ یرید لما دخل فمه ...
-
یاصول
لغتنامه دهخدا
یاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است ...
-
تنأنو
لغتنامه دهخدا
تنأنؤ. [ ت َ ن َءْ ن ُءْ ] (ع مص ) عاجز و قاصر گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سست شدن در رأی و آمیختن آن . (از اقرب الموارد). || سست و فروهشته شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سست و ناتوان و عاجز شدن در امری . منه قول علی لسلیمان ب...
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است . (مراصد الاطلاع ) : و خرج ابوالحسین البریدی یرید بغداد و خرج توزون فی مقدمة السلطان و وقعت الحرب للیلة خل...