کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُرِدِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یرد
لغتنامه دهخدا
یرد. [ ی َ ] (اِخ ) نام پدر ادریس نبی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به تاریخ سیستان ذیل ص 42 و تاریخ گزیده ص 25 و 30 و 130 شود.
-
یرد
لغتنامه دهخدا
یرد. [ ی ُ ] (ترکی ، اِ) یرت . یورد. یورت . جا. منزل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یرت شود.
-
خاک یرد
لغتنامه دهخدا
خاک یرد. [ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) ابن یَرد. نام پیغامبری است . رجوع به ادریس شود.
-
پریورد
لغتنامه دهخدا
پریورد. [ پ ُرْ یُرْدْ ] (ص مرکب ) پریورت . رجوع به پریورت شود.
-
یورد
لغتنامه دهخدا
یورد. [ یُرْ ] (ترکی ، اِ) حجره . اتاق . یورده . یوردی . (ناظم الاطباء). یورت . یرت . یرد. سامان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یورت شود.
-
جرجس لیان
لغتنامه دهخدا
جرجس لیان . [ ج ِ ج ِ ل َی ْ یا ] (اِخ ) ابن نعمةاﷲ دمشقی . او راست : البیان فی صحة الایمان یرد فیه علی المسلمین و البعاقبة و النساطرة. (از معجم المؤلفین ).
-
منعرج
لغتنامه دهخدا
منعرج . [ م ُ ع َ رَ ] (ع ص ) خمیده . || خم وادی بر راست و چپ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان لم یرد ماء بمنعرج اللوی و لاظنها یوماً ظلال خیام .(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
-
یرت
لغتنامه دهخدا
یرت .[ ی ُ ] (ترکی ، اِ) آرامگاه و منزل و مقام و جای توقف و مسکن . (ناظم الاطباء). یورت . یرد. یورد. منزل . مسکن . مأوی . اتاق . هریک از اتاقهای یک خانه : این خانه ده یرت دارد. (یادداشت مؤلف ). منزل را گویند. (آنندراج ) (غیاث ) : خامش که من در یرت ...
-
ارسام
لغتنامه دهخدا
ارسام . [ اِ ] (ع مص ) ارسام ناقه ؛ راندن او را تا نشان پای بر زمین گذارد. (منتهی الأرب ). راندن ناقه را تا نشان سپل او بر زمین ماند. مؤلف تاج العروس آرد: و ارسمتها انا. قال حمیدبن ثور:أجدّت برجلیها النجاء و کلفت بعیری غلامی الرسیم فأرسما.قال ابو...
-
صبیح الوجه
لغتنامه دهخدا
صبیح الوجه . [ ص َ حُل ْ وَج ْه ْ ] (ع ص مرکب ) خوشگل . زیبا. زیبارو. || و صوفیان کسی را صبیح الوجه گویند که مظهر نام جواد است ، و رسول صلی اﷲ علیه و سلم مظهر این نام بود که جابر گوید: ماسئل عنه صلی اﷲ علیه و سلم شی ٔ قط. قال لا و من استشفع به الی اﷲ...
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن عنترة. محدث است . عمروبن ابی قیس از او و وی از عمروبن مرةروایت کند: سئل رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم عن قول اﷲ:«فمن یرد اﷲ أن یهدیه یشرح صدرَه ُ للاسلام » فقال : «اذا دخل النور القلب و انفسح شرح لذلک الصدرُ»؛ قالوا: یا نبی اﷲ هل لذلک...
-
ارذل العمر
لغتنامه دهخدا
ارذل العمر. [ اَ ذَ لُل ْع ُ م ُ ] (ع اِ مرکب ) زبون ترین هنگام عمر که زمان پیری است . آخر عمر و آن بدترین عمر است که در آن عقل از کلانسالی بازگردد و صاحب آن از ثمره ٔ علم که تفکر در آیات است و قیام بموجب شکرش عاجز ماند و آن هفتادوپنج یا هشتاد یا نود...
-
علی بهجت
لغتنامه دهخدا
علی بهجت . [ ع َ ب َ ج َ ] (اِخ ) ابن محمودبن علی آغامصری . عالم در تاریخ و آثار شرقی و اسلامی . وی در سال 1274 هَ . ق . در قریه ٔ بلهاالعجوز از توابع بنی سویف در صعیدأدنی متولد شد و بترتیب در مدارس ناصریه و تجهیزیة و مدرسه ٔ زبان شرکت کرد و در زبان...