کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُذْهِبَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یاسر
لغتنامه دهخدا
یاسر. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است در منازل ابی بکربن کلاب که آن را یا سره خوانند سری بن حاتم گوید : لقد کنت اهوی یاسر الرمل مرةفقد کاد جنی یاسرالرمل یذهب .(معجم البلدان و تاج العروس ).
-
جندارس
لغتنامه دهخدا
جندارس . [ ج ِ رِ ] (اِخ ) ظاهراً از قلعه های محکم اندلس است . در نخبةالدهر آرد: لها جومة، ای کوره فیها جمه کبیرةالبناء لایعلم العالم من أین یجی ٔ ماؤها و لا أین یذهب . (نخبةالدهر دمشقی ص 205).
-
مخیل
لغتنامه دهخدا
مخیل . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل ؛ ای علی غرر من غیر یقین . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ثوب مخیل ؛ جامه ٔ پاسبان . (مهذب الاسم...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین الجلیلی النیسابوری . از صوفیه ٔ کبار است و او به اصفهان رفت و درمحرم سال 382 هَ . ق . وفات کرد. حدیث کرد احمدبن الحسین جبیلی النیسابوری : قدم علینا... حدیث کرد ما راابوجعفر محمدبن الحسن بن علی بن عمار المؤدّب...
-
ناغض
لغتنامه دهخدا
ناغض . [ غ ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نغض است . رجوع به نغض شود. || غیم ناغض ؛ ابر جنبده در پی یکدیگر. (منتهی الارب ). ابرهای جنبنده که بر روی همدیگر بغلتد. (ناظم الاطباء). ابرهائی که یکی بر اثر دیگری متحرک باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) کرکرانک کتف که...
-
برکان
لغتنامه دهخدا
برکان . [ ب ُ ] (معرب ، اِ) کوه آتش فشان . مأخوذ از کلمه ٔ یونانی (؟) ولکانوس ، خدای آتش . (از یادداشت مؤلف ). جبل النار: و فی هذه الجزیرة [ سرندیب ] جبل عال یذهب فی السماء... و هو برکان یقذف النار. (معجم البلدان ). و ظهر لنا اذا ذاک الجبل الذی کان...
-
حجرالحمی
لغتنامه دهخدا
حجرالحمی . [ ح َ ج َ رُل ْ ح ُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) صاحب نخبةالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین انه زنجفرمعدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر...
-
لعوق الکرنب
لغتنامه دهخدا
لعوق الکرنب . [ ل َ قُل ْ ک َ رَمْب ْ ] (ع اِ مرکب ) من مشاهیر التراکیب لاندری مخترعه ینفع من السعال الرطب و خشونة الصدر و الرئة و فساد الصوت و غلظ البلغم و ینقی الدماغ من الاخلاط اللزجة و شربته ثلاثة مثاقیل و قوته تبقی نحو اربع سنین (و صنعته ) ان یع...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما تقول فی ابن جامع؟ فحرک رأسه و قال : خمر قطربل ، یعقل الرجل و یذهب العقل . قال : فما تقول فی ابراهیم ال...
-
حائر ملهم
لغتنامه دهخدا
حائر ملهم .[ ءِ رِ م َ هََ ] (اِخ ) در یمامة است ، اعشی گوید:فرکن مهراس الی ماردفقاع منفوحةفالحائر.داودبن متمم بن نویرة درباره ٔ یوم ملهم گوید:و یوم ابی جزء بملهم لم یکن لیقطع حتی یذهب الذحل نائره لدی جدول البئرین حتی تفجرت علیه نحور القوم و احمرّ حا...
-
لعوق حب القطن
لغتنامه دهخدا
لعوق حب القطن . [ ل َ ق ُ ح َب ْ بِل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) من صناعة جالینوس جلیل القدر عظیم النفع یعید شهوة الباء بعد الیأس و یصفی الصوت و یفتح السدد و یذهب ضعف الکلی و المثانة و حرقة البول و الحصی و عسر النفس و الربو و شربته مثقالان و قوته تبقی ثلاث...
-
حجرالصرف
لغتنامه دهخدا
حجرالصرف . [ ح َ ج َ رُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) شیخ الربوة محمدبن ابی طالب انصاری دمشقی گوید: یزعم بعض المتکلمین انه زنجفر معدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة. و لون هذا الحجر احمر بسواد لکون خشب الصندل الاحمر کمد الظاهر احمر الباطن . یعلوه سواد ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن خالدبن العاصی بن هشام بن المغیرةبن عبداﷲبن مخزوم معروف بحارث مخزومی . شاعری است ظریف ، غزل سرا، از قریش و او در اواخر زمان عمربن ابی ربیعة شهرت یافت و در شعر بر طریق او میرفت وی عاشق عائشه دختر طلحه بود و بدو تشبیب میکرد و او...
-
حب اصطمحیقون
لغتنامه دهخدا
حب اصطمحیقون . [ ح َب ْ ب ِ اِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اکثری از مرضهای بلغمی و سوداوی را نفع دهد و اخلاط مختلفه را از دماغ و بدن به اسهال دفع کند، صفت آن ایارج فیقرا ده درم پوست هلیله ٔ زرد و افتیمون و غاریقون و بسفایج و نمک هندی از هر یک دو در...
-
حجراللبنی
لغتنامه دهخدا
حجراللبنی . [ ح َ ج َ رُل ْ ل َ ب َ نی ی ] (ع اِ مرکب ) سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد. در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاة و جهت قرحه ٔ معده و ضماد او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق ن...