کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَقْتُلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قعاص
لغتنامه دهخدا
قعاص . [ ق َ عاص ص ] (ع ص ) شیر شتاب کُشنده شکار را.(منتهی الارب ). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد).
-
قیس
لغتنامه دهخدا
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبدالمنذر انصاری . از صحابیان است . وی در بدر شهید شد. آیت و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل اﷲ اءَمواتاً در شأن او و اصحاب که در بدر شهید شدند فرودآمد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 238).
-
تمیم
لغتنامه دهخدا
تمیم . [ ت َ ] (اِخ ) ابن الحمام الانصاری ، در غزوه ٔ بدر شهید گردید. و درباره ٔ وی و دیگر شهیدان بدر آیه ٔ شریفه ٔ: «ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل اﷲ اموات » نازل گردید. رجوع به الاصابه ج 1 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
تخاطو
لغتنامه دهخدا
تخاطؤ. [ ت َ طُءْ ] (ع مص ) اًخطاء. (تاج العروس ) (شرح قاموس ترکی ) (صحاح جوهری ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به خطا افکندن . (شرح قاموس ترکی ) (المنجد). || تخاطؤ نبل ؛ تجاوز تیر از چیزی . (صحاح جوهری ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) : الا اَبلغا خُ...
-
توسیط
لغتنامه دهخدا
توسیط. [ ت َ ] (ع مص ) اندر میان کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). در میان آوردن چیزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در میان قرار دادن . (از اقرب الموارد). || وسیط و میانجی شدن . (از اقرب الموارد). واسطه شدن : زآنکه نفع نان در آ...
-
لاعیة
لغتنامه دهخدا
لاعیة. [ عی ی َ ] (ع اِ) ظمیاء. بُته ای است شیردار که در کوه روید و گلی زرد دارد و جوشانده ٔ برگ آن مسهل است و شیرآن مقیّی ٔ است و هم شکم براند. درختی است و منبت آن بر سفح جبال باشد برگش خوشبو بود و گبت انگبین از آن چَرَد و چون ببرند شیری بسیار از آن...
-
طف
لغتنامه دهخدا
طف . [ طَف ف ](اِخ ) موضعی است نزدیک کوفه و هر زمین عرب که مشرف بر زمین آبادان عراق است و منه حدیث مقتل الحسین رضی اﷲ عنه انه یُقتل بالطف و هو موضع بکربلاء سمی به لأنّه طرف البری یلی الفرات و کانت تجری یومئذ قریباً منه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن انیسه (و یا به قول ابی حاتم و عبدالرحمن بن قاسم ، ابی انیسه ) از بنی معیص بن عامربن لؤی القرشی العامری . پیش از اسلام آوردن او، مسلمین از زحمت وی در مکه آسوده نبودند. عبدالرحمن بن قاسم گوید حارث در بند کردن عیاش بن اب...
-
هامة
لغتنامه دهخدا
هامة. [ م َ ] (ع اِ) هامه . سراز هر حیوانی . (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سر. (منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک . (یادداشت مؤلف ). تارک . فرق سر. (یادداشت مؤلف ). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ سر. (غیاث ). ...
-
اسم زمان
لغتنامه دهخدا
اسم زمان . [ اِ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در عربی ، اسم زمان و اسم مکان اسمی است که برای دلالت بر وقت یا جایی که فعل واقع شده از ریشه ٔ آن فعل مشتق شود چون مجلس از جلوس و آن از الفاظ مشترک است که برای زمان و مکان فعل استعمال شود. این صیغه از ...
-
اجل
لغتنامه دهخدا
اجل . [ اَ ج َ ] (ع اِ) گاه . هنگام . زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون . (قرآن 49/10). لکل امری ٔ فی الدنیا نفس معدود واجل محدود. || زمانه . || مرگ . || زمان مرگ . نهایت زمان عمر : اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندرص...
-
حجرالبقر
لغتنامه دهخدا
حجرالبقر. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) ورس . اندرزا. گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزة البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او...
-
اسفنج
لغتنامه دهخدا
اسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیر...
-
حبق النهری
لغتنامه دهخدا
حبق النهری . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ] (ع اِ مرکب ) لوسیماخیوس . قضیب الذهبی . خویخة. خوخ الماء. عودالریح . خویصة. لخوخ الماء. لوسیاخیوس . حبق النهر. صاحب تحفه گوید: حبق النهری ، لوسیماخیوس است . و در ذیل کلمه ٔ لوسیماخیوس آرد: لوسیماخیوس یونانی و به معنی...
-
لبلاب
لغتنامه دهخدا
لبلاب . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) عشقه . بقلة الباردة. گیاه پیچک . (منتهی الارب ). حلباب . قسوس . عصبه . پیچه . (دهار). حبل المساکین . مهربانک . (زمخشری ). داردوست . گیاهی است که بر درختان می پیچد و آن را عشق پیچان گویند. عشقه و آن گیاهی باشد که بر درخت پیچ...