کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَغْلِبْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یغلبی
لغتنامه دهخدا
یغلبی . [ ی َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغلب که جد جماعتی است . (از انساب سمعانی ).
-
وعول
لغتنامه دهخدا
وعول . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وعل . بزهای کوهی . || مهتران و شریفان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردمان محتشم . (مهذب الاسماء). و در حدیث آمده : یظهر النحوت علی الوعول ؛ ای یغلب الضعفاء الاقویاء. (منتهی الارب ).
-
یغلبی
لغتنامه دهخدا
یغلبی . [ ی َ ل َ ] (اِخ ) توبةبن نمربن حرمل بن یغلب ... حضرمی مصری . مردی فاضل از راویان بود و زیادبن عجلان و دیگران از او روایت دارند. وی به سال 120 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
-
یغلبی
لغتنامه دهخدا
یغلبی . [ ی َ ل َ ] (اِخ ) حرث بن حرمل بن یغلب . از تابعان و راویان بود و از علی بن ابیطالب علیه السلام و جز او روایت کرد و رجأبن حیوة وعروةبن رویم از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
-
صرعة
لغتنامه دهخدا
صرعة. [ ص ُ رَ ع َ ] (ع ص ) آنکه او مردم را بسیار اندازد. (منتهی الارب ). اعظم رجل فی الخلق لأنه یغلب نفسه عند الغضب و یقهرها و هو اکبر نصر یفوز به المرء اذا تمکن من البلوغ الیه . (نشوء اللغة العربیة ص 86).
-
شهر
لغتنامه دهخدا
شهر. [ ] (ع اِ) آلت جلا. (یادداشت مؤلف ) : و الیاقوت بصلابته یغلب مادونه ... و انما یجلی بالماء علی صفیحة نحاس ... فان کان المطلوب جلأه غائراً فالشهر مکان الصفیحة النحاسیة. (از الجماهر فی معرفة الجواهر).
-
تطبع
لغتنامه دهخدا
تطبع. [ ت َطَب ْ ب ُ ] (ع مص ) خوی کسی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). پر گردیدن آوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تطبع النهر کذلک . (منتهی الارب ). پر گ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد دینوری ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای اوائل مائه ٔ چهارم هجریه است و معاصر است با مستکفی و المطیع ﷲ عباسی ، بکرامت و زهد در میان این طبقه معروف و به بیان نیکو در عداد این سلسله موصوف بود. مردی زاهد و عابد و اهل حال و ن...
-
حجرالرخام
لغتنامه دهخدا
حجرالرخام . [ ح َج َ رُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سست است که بر قبرهانصب کنند و اقسام می باشد و مراد از او قسم سپید است . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و قاطع نزف الدم جهت جراحات و با سرکه محلل اورام و رافع استسقا و با صمغو نوشادر جهت بهق و رفع آثار، و ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد صینی حلبی صنوبری . از اشعار اوست در گل :زعم الورد أنه هو ابهی من جمیع الانوار و الریحان فأجابته أعین النرجس العقََس بذل من فوقها و هوان ایما أحسن التورد أم مقََلة ریم من فضة الاجفان ام فماذا یرجو بحمرته الخدْ-د اذ...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حم...