کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَعْلَمُونَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منزل
لغتنامه دهخدا
منزل . [ م ُ ن َزْ زَ ] (ع ص ) فروفرستاده : والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق . (قرآن 114/6).
-
جهان آبگون
لغتنامه دهخدا
جهان آبگون . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای روشن . عالم درخشان . (فرهنگ فارسی معین ) : میزند جان در جهان آبگون نعره ٔ یالیت قومی یعلمون .مولوی .
-
غصون
لغتنامه دهخدا
غصون . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غُصن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شاخه های درخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به غصن شود : گفته هر برگ وشکوفه ٔ آن غصون دم به دم یا لیت قومی یعلمون . مولوی (مثنوی ).پس نشان نشف آب اندر غصون آن بود که می نجنبد در رکون...
-
راسیات
لغتنامه دهخدا
راسیات . (ع ص ، اِ) ج ِ راسیة که بمعنی کوه استوار است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). راسیات ورواسی ج ِ راسیة. (دهار). ج ِ راسیة. (منتهی الارب ):- جبال راسیات ؛ کوههای محکم و استوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : با تو گویند این جبال راسیات وصف حال ع...
-
مثوبة
لغتنامه دهخدا
مثوبة. [ م َ ب َ / م َث ْ وَ ب َ ] (ع اِ) پاداش نیکی . (دهار). پاداش به نیکی . (ترجمان القرآن ). پاداش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب . (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت . (غیاث ). اجر و مزد. ج ، مثوبات . ...
-
تهجیر
لغتنامه دهخدا
تهجیر. [ ت َ ] (ع مص )رفتن به جائی وقت هجیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گرمگاهان رفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || آمدن نماز رادر اول وقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).قوله (ص ): و لو یعلمون ما فی ا...
-
توریک
لغتنامه دهخدا
توریک . [ ت َ ] (ع مص ) حیال ورک گردانیدن رسن و پالان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سرین ستور برنشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر سرون ستورنشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دوتا کردن ...
-
ن و القلم
لغتنامه دهخدا
ن و القلم . [ نون ْ وَل ْ ق َ ل َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ 68 قرآن کریم که نامهای دیگرآن «قلم » و «نون » است و این سوره هزار و دویست و پنجاه و شش حرف و سیصد کلمت [ است و ] پنجاه ودو آیت جمله به مکه فرودآمد به قول بیشتر مفسران ، ابن عباس و قتاده گفتند: از ...
-
ماروت
لغتنامه دهخدا
ماروت . (اِخ ) فرشته ای است نگونسار در چاه بابل . (ترجمان القرآن ). لغت اعجمی است . (المعرب جوالیقی ص 317). نام فرشته ای ، لغت اعجمی است یا مشتق از مروتة. (منتهی الارب ). نام فرشته ای که رفیق هاروت باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یعلمون النا...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) نجار. در قصص الانبیاء آمده است . قصه ٔ کشتن یحیی : قال اﷲتعالی : واضرب لهم مثلا اصحاب القریة. (قرآن 36 / 13). گویند آن شهر را نام انطاکیه بود از زمین موصل و آنان سه پیغمبر بودند: یکی را نام صدوق و دیگری صلوم [ و دیگرصادق ] ....
-
کتابت
لغتنامه دهخدا
کتابت .[ ک ِ ب َ ] (ع مص ) کتابة. نبشتن . خطاطی : که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال . انوری . || (اِمص ) عمل کاتب . کاتبی . دبیری . در عرف ادبا انشاء نثر است همچنانکه نثر شرح نظم است و ظاهراً در این جا مقصود همین ا...
-
اصحاب القریه
لغتنامه دهخدا
اصحاب القریه . [ اَ بُل ْ ق َرْ ی َ ] (اِخ ) در قرآن کریم مراد یاران انطاکیه است : و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جأها المرسلون . (13/36)؛ و بزن برای ایشان داستان را به یاران انطاکیه هنگامی که آمدند به آن ده پیمبران چون فرستادیم . (از تفسیر ابوالف...
-
ذنب
لغتنامه دهخدا
ذنب . [ ذَمْب ْ ] (ع اِ) اثم . جُرم . عصیان . خطا. معصیت . گناه . جناح . وزر. مأثم . بزه . ناشایست . هر کار که کردن آن روا نباشد. کار که کردن آن ناروا باشد. و جرجانی در تعریفات گوید: الذنب ، ما یحجبک عن اﷲتعالی . و فی الحدیث : التائب من الذنب کما لا...
-
طباق
لغتنامه دهخدا
طباق . [ طِ ] (ع اِ) موافق . برابر. و منه : والسموات طباق ٌ، جهت مطابقه بعض مر بعض را. یا آنکه بعض آن بالای بعض است . (منتهی الارب ). قوله تعالی : الذی خلق سبع سموات طباقاً ؛ آن خدائی که بیافرید هفت آسمان را طبق بر بالا نهاد. یقال : اطبقت الشی ٔ؛ اذا...
-
استحسان
لغتنامه دهخدا
استحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل الرأی .استحسان ؛ در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است . در اصطلاح نام دلیلی است از...