کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَدَيِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به ید. دستی . منسوب به دست و متصرفی . (ناظم الاطباء). دستی .- صنایع یدی ؛ صنایع دستی . آنچه از آلات و ادوات مصنوعات به دست ساخته شود.- عمل یدی ؛ جراحی . دستکاری . (یادداشت مؤلف ).
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َ دا ] (ع اِ) لغتی است در ید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ید. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود.
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َ دی ی ] (ع ص نسبی ) یدوی . منسوب به ید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود. || مرد استادکار. (منتهی الارب ). مرد چربدست . (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء). || جامه ٔفراخ . (منتهی ...
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َدْی ْ ] (ع مص ) نیکویی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احسان کردن . (ناظم الاطباء). || سبقت کردن . (منتهی الارب ). || زدن دست کسی را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یدی ...
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َدْی ْ ](ع اِ) دست . ید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود.
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] (ع اِ)ج ِ ید، و ایادی جمع الجمع آن است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ید شود.
-
صنعت یدی
لغتنامه دهخدا
صنعت یدی . [ ص َ ع َ ت ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کار دستی . هنر دستی . مقابل صنعت ماشینی . رجوع به صنعت شود.
-
یدی بلاغ
لغتنامه دهخدا
یدی بلاغ . [ ی ِدْ دی ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایجرود بخش مرکزی شهر زنجان واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری زنجان . دارای 188 تن سکنه است . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
یدی بلاغ
لغتنامه دهخدا
یدی بلاغ . [ ی ِدْ دی ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری میانه . دارای 297 تن سکنه و آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
یدی قله
لغتنامه دهخدا
یدی قله . [ ی ِدْ دی ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی به اسلامبول . (یادداشت مؤلف ).
-
اعمال یدی
لغتنامه دهخدا
اعمال یدی . [ اَ ل ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارهای دست . آنچه با دست انجام گیرد.
-
بین یدی
لغتنامه دهخدا
بین یدی . [ ب َ ن َ ی َ دَ ] (ع ق مرکب ) میان دو دست . در پیشگاه . جلو. پیش . برابر.- بین یدی َّ ؛ میان دو دست من . در پیشگاه من . پیش من .- بین یدیها ؛ پیش آن . (ترجمان القرآن جرجانی ).
-
بی یدی
لغتنامه دهخدا
بی یدی . [ بی ، ی َ ] (حامص مرکب ) (از: بی + ید + ی ) بی دستی . دست نداشتن . || کنایه از بی قدرتی . (از یادداشت مؤلف ).در دو شاهد ذیل از رودکی و فرخی مؤلف حدس زده اند که کلمه ٔ بی بُدی (= ناچاری )، بی یدی باشد : وَرْم ضعیفی و «بی بدیم » نبودی وآنک ...
-
جستوجو در متن
-
صمرة
لغتنامه دهخدا
صمرة. [ ص َ م ِ رَ ] (ع ص ) بوی گرفته . (منتهی الارب ). یدی من السمک صمرة؛ منتنة. (اقرب الموارد).