کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وی ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کاپری وی دی کاپرارادی مونتکوکلی
لغتنامه دهخدا
کاپری وی دی کاپرارادی مونتکوکلی . [ م ُ ت ِ کو ک ُ ] (اِخ ) لئون ، کنت دُ. ژنرال و رجل سیاسی پروسی . متولد در «شارلوتنبورگ ». وی ریاست امیرالبحری و سپس شانسلیه ٔ امپراطوری گردید. (1831 - 1899).
-
جستوجو در متن
-
مترضح
لغتنامه دهخدا
مترضح . [ م ُ ت َ رَض ْ ض ِ ] (ع ص ) ریز ریز شده . (از منتهی الارب ). کوفته و سحق شده وریز ریز شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترضح شود.
-
کسم
لغتنامه دهخدا
کسم . [ ک َ ] (ع مص ) رنج و سختی کشیدن جهت عیال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کسب کردن . (از ناظم الاطباء). || برپا کردن کارزار را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آتش حرب افروختن . (ا...
-
تال و مال
لغتنامه دهخدا
تال و مال . [ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . (برهان ) (ناظم الاطباء). تار و مار. (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ دهخدا)(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مبدل تار و مار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ج 1 ص 462). ریزه ریزه . (برهان ) (ناظم الاطباء). ریز ریز. (شرفنامه...
-
باگواس
لغتنامه دهخدا
باگواس . [ گ ُ ] (اِخ ) نام خواجه ٔ دربار اردشیر دوم . پس از مرگ اردشیر پسر او اخس به سلطنت رسید و چون شروع به تسخیر مصر کرد (344 ق . م .) این خواجه سمت معاونت من تور فرمانده ٔ یونانیان سپاه اخس (اردشیر سوم ) یافت . مردی فعال و جسور و در نزد شاه مقرب...
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
دم ریز
لغتنامه دهخدا
دم ریز. [ دُ ] (ق مرکب ) پی ریز. یک ریز. پیوسته . متصل . پشت سرهم . پیاپی . دمادم . دمبدم . دائم . دائماً. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
خورده ریز
لغتنامه دهخدا
خورده ریز. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چیزهای کوچک بی ارج . خرده ریز. خرد و ریز.
-
صاچمه ریز
لغتنامه دهخدا
صاچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) ساچمه ریز. آنکه صاچمه ریزد.
-
اسپی ریز
لغتنامه دهخدا
اسپی ریز. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به اسپه روز شود.
-
پشت ریز
لغتنامه دهخدا
پشت ریز. [ پ ُ ] (ق مرکب ) پیاپی . متوالی . پی درپی .
-
دست ریز
لغتنامه دهخدا
دست ریز. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رز
لغتنامه دهخدا
رز. [ رِ ] (نف مرخم )مخفف ریز. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف ریز و ریزنده . (ناظم الاطباء). مخفف ریز که از ریختن مشتق است . (برهان ).
-
ساچمه ریز
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه ساچمه ریزد. صاچمه ریز. رجوع به ساچمه شود.
-
عنان ریز کردن
لغتنامه دهخدا
عنان ریز کردن . [ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لگام سست کردن و تاختن . (ناظم الاطباء). عنان ریز رسیدن . (آنندراج ). سخت بشتاب رفتن . سخت شتابان رفتن .