کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویله
لغتنامه دهخدا
ویله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) صدا و آواز. فریاد عظیم و شور و واویلا کردن را نیز گویند. (برهان ). بانگ عظیم بود. (لغت فرس اسدی ) : در این بیم بودند و غم یکسره که گرشاسب زد ویله ای از دره . اسدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ).بازدانی به علم منطق طیر...
-
ویله
لغتنامه دهخدا
ویله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ویله
لغتنامه دهخدا
ویله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیونیج بخش کرندشهرستان شاه آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ویله
لغتنامه دهخدا
ویله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج . 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
ویلة
لغتنامه دهخدا
ویلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) ویل . رسوایی . گویند: یا ویلتاه ، در هنگام تلهف و تعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ویل (صوت ، اِ) شود.
-
ویله زدن
لغتنامه دهخدا
ویله زدن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن .نعره زدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ویله شود.
-
ویله کردن
لغتنامه دهخدا
ویله کردن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویله زدن . بانگ برزدن . نعره برآوردن : به بالا برآمد جهانجوی مردچو رعد خروشان یکی ویله کرد.فردوسی .
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
دره ویله
لغتنامه دهخدا
دره ویله . [ دَ رِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان والابجرد شهرستان بروجرد واقع در 9هزارگزی جنوب بروجرد و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بروجرد به دورود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ژربه ویله
لغتنامه دهخدا
ژربه ویله . [ ژِ ب ِ ل ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش مورت -اِ-موزل از ولایت لونه ویل دارای راه آهن و 1596 تن سکنه .
-
مبارک آباد ویله
لغتنامه دهخدا
مبارک آباد ویله . [ م ُ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است ، و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
توییل
لغتنامه دهخدا
توییل . [ ت َ ] (ع مص ) توئیل ؛ ویلا له بسیار گفتن . یقال : ویله و ویل له ؛ اذا کثرله من ذکر الویل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
گروه گشتن
لغتنامه دهخدا
گروه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه . فردوسی .خور و خواب و آرام بر دشت و کوه برهنه به هر جای گشته گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.