کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویلان
لغتنامه دهخدا
ویلان . (اِ) کاری به هم ناپیوسته را گویند، یعنی اول و آخر آن کار را بکنند ومیان بگذارند، و این معنی را در عربی طفره و به هندی ناغه میگویند. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا).
-
ویلان
لغتنامه دهخدا
ویلان . [ وَ / وِ ] (ص ) ول . سرگردان . سرگشته . بی جای و مستقری . بی خانه ٔ معلوم . با شدن و ماندن و کردن صرف شود.- ویلان سیلان ، ویلان و سیلان ؛ از اتباع است . سرگردان . سرگشته .- ویلان شدن ؛ سرگردان شدن . جای معلوم نداشتن .- ویلان کردن ؛ سرگردا...
-
واژههای مشابه
-
سیلان ویلان
لغتنامه دهخدا
سیلان ویلان . [ س ِ ن ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام ، سرگردان . حیران .
-
جستوجو در متن
-
ویلانی
لغتنامه دهخدا
ویلانی . [ وَ / وِ ] (حامص ) صفت ویلان . حالت و چگونگی ویلان .
-
ولنگار
لغتنامه دهخدا
ولنگار. [ وِ ل ِ ] (نف مرکب ، ص مرکب ) (از: ول + انگار) در تداول ، لاابالی . بی قید. بی تربیت . هرزه . ویلان .
-
ولنگاری کردن
لغتنامه دهخدا
ولنگاری کردن . [ وِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، هرزه بودن . ول بودن . ویلان بودن . || سهل انگاری کردن . بی بندوباری کردن .
-
سلندر
لغتنامه دهخدا
سلندر. [ س َ ل َ دَ ] (ص ) در تداول عامه ، حیران . متحیر. (یادداشت بخط مؤلف ). سرگردان . ویلان . (فرهنگ فارسی معین ). که نداند تکلیف او چیست . سرگردان و سلندر. سخت سرگشته و آواره .
-
متعلقه
لغتنامه دهخدا
متعلقه . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) زن شخص .(ناظم الاطباء) : بابا پیروک و متعلقه اش ویلان و سرگردان سیر بیابانها همی کردند. (ولنگاری ، قضیه ٔ نمک ترکی ، صادق هدایت چ چهارم امیرکبیر، ص 169).
-
گندم کار
لغتنامه دهخدا
گندم کار. [ گ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 36 هزارگزی جنوب اردل و متصل به راه عمومی شلیل به ویلان واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 398 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراع...
-
خورگام
لغتنامه دهخدا
خورگام . [ خُرْ ] (اِخ ) نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 8فرسخی خاوررودبار بین دهستان ویلان و رحمت آباد و بلوک فاراب . این دهکده کوهستانی است و هوای قراء مرتفع آن سردسیر و قراء پست آن معتدل می باشد. آب قراء آن از چشمه...
-
ول
لغتنامه دهخدا
ول . [وِ ] (ص ) رها. سرخود. آزاد. غیرمقید. مطلق العنان .- ول دادن ؛ رها کردن . سر دادن .- ول شدن ؛ رها شدن .- ول کردن ؛ رها ساختن . سر دادن . مرخص کردن . || در تداول ، سرخود. مطلق العنان . بیکار. عاطل و باطل ، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین...
-
محمدرضا
لغتنامه دهخدا
محمدرضا. [ م ُ ح َم ْ م َ رِ ] (اِخ ) سیدمحمد رضا از اهالی برازجان فارس معروف به مساوات در اوائل عمر در شیراز مشغول تحصیلات بود بعد به تهران آمد و اغلب با میرزانصراﷲخان دبیرالملک پسر حاجی محمدحسین خان جبه دارباشی شیرازی ساکن تهران امرار وقت میکرد و د...
-
صبح ازل
لغتنامه دهخدا
صبح ازل . [ ص ُ ح ِ اَ زَ ] (اِخ ) نام او میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از مردم نور مازندران و مؤسس فرقه ٔ ازلیان است . ازلیان و بهائیان دو فرقه اند که پیشوای هر یک از این دو دسته خود را جانشین سیدعلی محمد باب شیرازی میدانند. چنانکه میدانیم سیدعلی محم...