کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بپرسید نامش ز فرخ هجیربگفتا که نامش ندارم به ویر. فردوسی .چه افتاد ای عزیزان مر شما راکه شد یکبارتان یاد من از ویر؟ ؟- از ویر شدن ؛ ا...
-
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِخ ) نام دهی است از مضافات اردبیل . (برهان ). در رشیدی آمده :دهی است از مضافات اصفهان . غزالی گوید : دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بندلاله رخساران ویر و سروقدان هرندو همین صحیح است . یاقوت گوید: ویر به کسر اوّل و سکون دوم و راء، قریه ای اس...
-
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر.[ وی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
واژههای مشابه
-
ویر داشتن
لغتنامه دهخدا
ویر داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . میل مفرط داشتن . اشتیاق داشتن . رجوع به ویر شود.
-
ویر گرفتن
لغتنامه دهخدا
ویر گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) میل شدید یافتن . هوس مفرط پیدا کردن : فلانی به سیگار ویرش گرفته است ؛ خواستار اوست و بدان پرداخته است . رجوع به ویر (اِ) شود.
-
روشن ویر
لغتنامه دهخدا
روشن ویر. [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) روشنفکر. که فهم و ادراک روشن دارد. که دارای هوش سرشار و قوه ٔ تمیز است : حیلش را شناخت نتواندجز کسی تیزهوش و روشن ویر.ناصرخسرو.
-
گوادال کی ویر
لغتنامه دهخدا
گوادال کی ویر. (اِخ ) وادی الکبیر. رودخانه ای در اسپانیا دارای 579 کیلومتر طول که از کردو و سویل گذشته به اقیانوس اطلس میریزد. رجوع به اسپانیا و غوآدالکیویر و وادی الکبیر در همین لغت نامه ، و الحلل السندسیة ج 1 ص 29 شود.
-
هیر و ویر
لغتنامه دهخدا
هیر و ویر. [ رُ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه آنگاه به کار رود که مردم در آشفتگی و درهمی و انبوهی و ازدحام بوند و کس مر کس را نایستد.- امثال :میان این هیر و ویر بیا زیر ابروم بگیر .
-
جیر و ویر
لغتنامه دهخدا
جیر و ویر. [ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) طعامی که از روده ٔ سرخ کرده و جگر گوسفند و پیازداغ کنند و فقرا آنرا نانخورش سازند. جغوربغور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ صوت ) در تداول ، سر و صدا: جیر و ویر کردن ؛ سر و صدا راه انداختن . داد و بیداد، هیا...
-
جستوجو در متن
-
ویرائی
لغتنامه دهخدا
ویرائی . (حامص ) حافظه و ادراک . (آنندراج ). رجوع به ویرا و ویر شود.
-
لموانیه
لغتنامه دهخدا
لموانیه . [ ل ُی ِ ] (اِخ ) پیر. ستاره شناس فرانسوی ، مولد سن سور نزدیک ویر (1676-1757 م .).
-
باسه لن
لغتنامه دهخدا
باسه لن . [ س ِ ل َ ] (اِخ ) آوازه خوان معروف نرماندی در قرن پانزدهم که در شهر ویر متولدشد. او سواد نداشت و ابتدا آسیابان بود و هنوز بقایای آسیای او تحت عنوان «آسیای باسلن » حفظ شده است .
-
شیت
لغتنامه دهخدا
شیت . (ص ) بیمزه . تفه . بیخوا. ویر. بی نمک . شیل . بی طعم . (یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. (یادداشت مؤلف ).- شیت شدن ؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن .- شیت و لیوه ؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک د...