کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وکیل در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وکیل در
لغتنامه دهخدا
وکیل در. [ وَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وکیل دربار و نایب مناب . (برهان ) (آنندراج ). نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم میداشته اند که کارهای مربوط به ایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد : انوشروان ترتیب وزار...
-
واژههای مشابه
-
وکیل شدن
لغتنامه دهخدا
وکیل شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از طرف کسی نماینده شدن . || به وکالت مجلس شورای ملی (اسلامی ) انتخاب شدن . || به وکالت دادگستری رسیدن .
-
وکیل کردن
لغتنامه دهخدا
وکیل کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جانشین خود کردن . قائم مقام ساختن . || اختیار دادن به کسی تا امری را برای وی انجام دهد. || کسی را به وکالت دادگستری انتخاب کردن . || کسی را به وکالت مجلس برگزیدن .
-
وکیل آباد
لغتنامه دهخدا
وکیل آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت ، سر راه فرعی خبر به بافت با سکنه ٔ 320 تن . آب آن از قنات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
وکیل الرعایا
لغتنامه دهخدا
وکیل الرعایا. [ وَ لُرْ رَ ](اِخ ) لقب کریم خان زند. رجوع به کریم خان زند شود.
-
وکیل باشی
لغتنامه دهخدا
وکیل باشی . [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اصطلاح سابق نظام ایران که معادل آن اکنون گروهبان یکم است و سرگروهبان .
-
وکیل قشلاق
لغتنامه دهخدا
وکیل قشلاق . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات بخش قیدار شهرستان زنجان که 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
اعتبارنامه ٔ وکیل
لغتنامه دهخدا
اعتبارنامه ٔ وکیل . [ اِ ت ِ م َ / م ِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ورقه ای که اعضای انجمن نظارت امضا می کنند و وکالت نماینده ای را به اطلاع مجلس میرسانند. و رجوع به اعتبارنامه شود.
-
جستوجو در متن
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی ِ ] (اِخ ) آلفونس . وکیل دعاوی فرانسوی متولد در سواسون . مؤلف کتابهای سودمند در تاریخ حقوق .
-
حق الوکالة
لغتنامه دهخدا
حق الوکالة. [ ح َق ْ قُل ْ وَ ل َ ] (ع اِ مرکب ) اجرت و مزد که در مقابل کار وکیل ، موکل او بدو دهد و مبلغ آن تابع قرارداد موکل و وکیل است و در صورت عدم قرارداد حق متعارف مناط است .
-
دادیار
لغتنامه دهخدا
دادیار. [ دادْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که یاری عدل کند. که عدالت را مجری دارد. || در اصطلاح دادگستری معاون قضائی و دستیاردادستان یا مدعی العموم . وکیل عمومی . در اصطلاح دستگاه سابق عدلیه و اینک دادستان را وکیل عمومی گویند.
-
مناب
لغتنامه دهخدا
مناب . [ م ُ ] (ع ص ) وکیل و قایم مقام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- مناب فیه ؛ کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
خوزا
لغتنامه دهخدا
خوزا. [ ] (اِخ ) وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه ٔ او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس ).