کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وُر و وُر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ور
لغتنامه دهخدا
ور. [ وِ ] (اِ) پرگویی . گفتار بیهوده . سخن بیهوده . سخن بیفایده .- ور زدن ؛ در تداول ، پرگویی کردن . حرفهای بیهوده گفتن .
-
کمین ور
لغتنامه دهخدا
کمین ور. [ ک َ وَ ] (ص مرکب ) آنکه در کمین می نشیند. کمین گر.(ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده : طلایه به پیش اندرون چون قبادکمین ور چو گرد تلیمان نژاد.فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96).
-
کرک ور
لغتنامه دهخدا
کرک ور.[ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) ذوزغب . ذوخمل . پرزدار. (یادداشت مؤلف ). دارای کرک . که کرک دارد. کرکناک . پرزناک .
-
سلم ور
لغتنامه دهخدا
سلم ور. [ س َ وَ ](اِخ ) موضعی است بر کوهی به قم . (تاریخ قم ص 67).
-
شکم ور
لغتنامه دهخدا
شکم ور. [ ش ِ ک َ وَ ](ص مرکب ) شکم آور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکم آور شود. || پهناور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
یک ور
لغتنامه دهخدا
یک ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (اِ مرکب ) یک بر.یک طرف . یک سمت . یک سوی . || (ص مرکب ) یک وری .کج . متمایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک وری شود.
-
آینه ور
لغتنامه دهخدا
آینه ور. [ ی ِ ن َ / ن ِ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ ناحیه ٔ بندپی به طبرستان .
-
چاره ور
لغتنامه دهخدا
چاره ور. [ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب )صاحب تدبیر. مدبر. || معالج . علاج کننده .
-
تخت ور
لغتنامه دهخدا
تخت ور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) پادشاه . دارنده ٔ اورنگ پادشاهی : چو دیدم کزین حلقه ٔ هفت جوش بر آن تخت ور شد جهان تخته پوش .نظامی .
-
دیزج ور
لغتنامه دهخدا
دیزج ور. [ زَ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر با 43 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
رسن ور
لغتنامه دهخدا
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
-
ژوبین ور
لغتنامه دهخدا
ژوبین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) رجوع به ژوپین وَر شود.
-
شاخ ور
لغتنامه دهخدا
شاخ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) باسرو. شاخدار. || پرشاخه .
-
فرهنگ ور
لغتنامه دهخدا
فرهنگ ور. [ ف َ هََ وَ ] (ص مرکب ) ادیب . (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مؤلف ). فرهنگی . فرهنگ دان . رجوع به فرهنگ شود.
-
نامه ور
لغتنامه دهخدا
نامه ور. [ م َ / م ِ وَ ] (ص مرکب ) نامه بر. (ناظم الاطباء). نامه آور. نامه رسان .