کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَ مُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل اینکه عطف شود چیزی بر مصاحبش . مانند: «فانجیناه و اصحاب السفینة». (قرآن 15/29). یا عطف شود ب...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. [ وَ ] (اِخ ) در علم نجوم علامت و رمز برج میزان است .
-
و
لغتنامه دهخدا
و. [ وَ / -ُ ] (حرف ربط) (واو عطف ) که دوکلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد : بدین آلت و رای و جان و روان ستود آفریننده را چون توان ؟ فردوسی .و گفته اند که از این جانب تا آذربایجان و در موصل تاختن آورد. (ابن بلخی ).هر نفس نو میشود دنیا و مابیخبر در...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. [ وُ / وَ / وِ ] (ضمیر) مخفف او.ورا، مخفف او را. واو مخفف او باشد همچو «ورا دیدم »و «مر ورا گفتم » یعنی او را دیدم و مر او را گفتم . (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کط) : چو آن نامه نزدیک خسرورسیداز آن زن ورا شادی نو رسید. فردوسی .ورا در شبستان...
-
پنج و شش و هفت و چهار
لغتنامه دهخدا
پنج و شش و هفت و چهار. [ پ َ ج ُ ش َ / ش ِ ش ُ هََ ت ُ چ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از پنج حس و شش جهت و هفت کوکب و چهارطبع باشد.
-
الف و دال و میم
لغتنامه دهخدا
الف و دال و میم . [ اَ ل ِ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) یا الف دال میم ، کنایه ازآدم علیه السلام است . (هفت قلزم ). رجوع به الف شود.
-
و کذلک
لغتنامه دهخدا
و کذلک . [ وَ ک َ ذا ل ِ ] (ع ق مرکب ) (از: و + کذلک ) و کذا. و نیز. و همچنین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
پرث و
لغتنامه دهخدا
پرث و. [ پ َ ث َ وَ ] (اِخ ) پارت ، پهل ، پهلو. رجوع به پارت شود.
-
صلوات اﷲ علیه و آله و سلم
لغتنامه دهخدا
صلوات اﷲ علیه وآله و سلم . [ ص َ ل َ تُل ْ لا هَِ ع َ ل َ هَِ وَ ل ِ هی وَ س َ ل ْ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) درودی است خاص پیغمبر اسلام که پس ِ نام او نویسند و گویند.
-
عروه و عفراء
لغتنامه دهخدا
عروه وعفراء. [ ع ُرْ وَ وُ ع َ ] (اِخ ) عاشق و معشوقه ٔ مثلی . (امثال و حکم دهخدا). عروةبن حزام ضنی و معشوقه ٔ او عفراء، که سرانجام در عشق او درگذشت ، و نام آنها بصورت عاشق و معشوق در ادب پارسی مانده است . رجوع به عروة (ابن حزام بن مهاجر...) شود : تا...
-
عز و جاه
لغتنامه دهخدا
عز و جاه . [ ع ِزْ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ارجمندی و جاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عز و جز
لغتنامه دهخدا
عز و جز. [ ع ِزْ زُ ج ِزز/ ج ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به عز و چز شود.- عزوجز کردن ؛ رجوع به ترکیب «عزوچز کردن » ذیل «عز و چز» شود.
-
عز و جل
لغتنامه دهخدا
عز و جل . [ ع َزْ زَ وَ ج َل ل ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: دو فعل عزّ + جل ّ) هر دو صیغه ٔ ماضی است بمعنی غالب شد و بزرگ شد. و این ماضی برای دوام است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عزیز است وبزرگ و ارجمند. جمله ای است که عقیب نام خدای تعالی آرند :...
-
عز و چز
لغتنامه دهخدا
عز و چز. [ ع ِزْ زُ چ ِزز / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عز و جز. ظاهراً کلمه ٔ اول تلفظ شکسته ٔ عجز است ، بمعنی لابه و زاری . لابه و تضرع و اظهار بیچارگی . (از فرهنگ عوام ). عجز و لابه کردن و از در التماس و درخواست و خواهش و تمنی درآمدن . ظاهراً کلمه...