کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَخِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وخ
لغتنامه دهخدا
وخ . [ وَ / وُ ] (صوت ) کلمه ای است که در موقع خوش آیند بودن چیزی میگویند. (ناظم الاطباء). مرادف واه واه . (غیاث اللغات ) : خدا داده ست فوقی را چنین دردانه ای وخ هی که با انداز معشوقی هزاران عشوه ضم دارد. فوقی (آنندراج ). || علامت تعجب است .- وخ جان ...
-
وخ
لغتنامه دهخدا
وخ . [ وَخ خ ] (ع اِ) رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج و درد. (ناظم الاطباء). || آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء).
-
وخ وخ
لغتنامه دهخدا
وخ وخ . [ وَ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان )(غیاث اللغات ) (آنندراج ). وه وه . (انجمن آرا). کلمه ای است که در وقت خوش آمدن چیزی گویند. (غیاث اللغات ).واخ و...
-
وخ جان
لغتنامه دهخدا
وخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان رانند خواه مرد باشد خواه زن و گاهی تنها لفظ وخ به همین معنی نیز استعمال کنند. (مصطلحات الشعراء) (بهار عجم ) (آنندر...
-
واژههای همآوا
-
وخ
لغتنامه دهخدا
وخ . [ وَ / وُ ] (صوت ) کلمه ای است که در موقع خوش آیند بودن چیزی میگویند. (ناظم الاطباء). مرادف واه واه . (غیاث اللغات ) : خدا داده ست فوقی را چنین دردانه ای وخ هی که با انداز معشوقی هزاران عشوه ضم دارد. فوقی (آنندراج ). || علامت تعجب است .- وخ جان ...
-
وخ
لغتنامه دهخدا
وخ . [ وَخ خ ] (ع اِ) رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج و درد. (ناظم الاطباء). || آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بدبد
لغتنامه دهخدا
بدبد. [ ب َ ب َ ] (ع اِ صوت ) بخ بخ . (از اقرب الموارد). به به . په په . وخ وخ . (یادداشت مؤلف ).
-
میخط
لغتنامه دهخدا
میخط. [ خ َ ] (ع ص ) درآینده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وخ ط) (ناظم الاطباء). الداخل . (المنجد).
-
توخن
لغتنامه دهخدا
توخن . [ ت َ وَخ ْ خ ُ ](ع مص ) آهنگ کردن به چیزی ، خیر باشد یا شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
وخاب
لغتنامه دهخدا
وخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
-
بؤوخ
لغتنامه دهخدا
بؤوخ . [ ب ُ ئو ] (ع مص ) (از «ب وخ ») متغیر شدن گوشت . (منتهی الارب ). متغیر شدن گوشت و مانند آن . (آنندراج ). || خاموش شدن و فرونشستن آتش . (از اقرب الموارد).
-
وخوخة
لغتنامه دهخدا
وخوخة. [ وَخ ْ وَ خ َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز مرغ و پرندگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص )حکایت کردن آواز مرغ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
موخمة
لغتنامه دهخدا
موخمة. [ م َ خ َ م َ ] (ع ص ) زمین وخیمة. (منتهی الارب ). ارض موخمة؛ زمینی که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء). || طعامی که تخمه آرد. (آنندراج ). متخمة. (منتهی الارب ، ماده ٔ وخ م ).