کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَحْيٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَ حا ] (ع اِ) آواز مردم و جز آن که دراز و خفی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وحاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتاب . (منتهی الارب ). عجله . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سی...
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَ حی ی ] (ع ص ) شتاب و تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سریع.- سم وحی ؛ سم الساعة.- شی ٔ وحی ؛ عجل مسرع . (ناظم الاطباء).- موت وحی ؛ مرگ مفاجات و سریع. (ناظم الاطباء).
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَح ْی ْ ] (ع اِ)آواز که در مردم و غیر آنان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اشارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کتابت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نبشته . (مهذب الاسماء). م...
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ وَحْی ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وحی شود.
-
فرشته ٔ وحی
لغتنامه دهخدا
فرشته ٔ وحی . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ی ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) جبرئیل . روح القدس . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به جبرئیل شود.
-
کاتب وحی
لغتنامه دهخدا
کاتب وحی . [ ت ِ ب ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) هر یک از نویسندگان رسول (ص ) که آیات قرآنی نازله ٔ به رسول را می نوشتند. در تجارب السلف نام این نویسندگان چنین آمده : رسول (ص ) را ده کاتب بود. بعضی وحی می نوشتند و بعضی حساب صدقات و بردگان که از غزوات آوردندی :...
-
اصحاب وحی
لغتنامه دهخدا
اصحاب وحی . [ اَ ب ِ وَح ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خداوندان وحی . پیامبران . فرستادگان خدا. آنانکه از جانب خدا بر ایشان وحی میشد. و رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 305 شود.
-
حامل وحی
لغتنامه دهخدا
حامل وحی . [ م ِ ل ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) کنایه از جبرئیل است : که ای حامل وحی برتر خرام .سعدی (بوستان ).
-
خاتم وحی
لغتنامه دهخدا
خاتم وحی . [ ت َ م ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) حضرت رسالت (ص ). (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به محمد شود.
-
جستوجو در متن
-
برحاء
لغتنامه دهخدا
برحاء. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) شدت تب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی . (ناظم الاطباء).- برحاء وحی ؛ رنج و نشان وحی .
-
وحا
لغتنامه دهخدا
وحا. [ وَ ] (ع اِ) بانگ . (مهذب الاسماء). رجوع به وَحی ̍ شود.
-
جبرئیل
لغتنامه دهخدا
جبرئیل . [ ج ِ رِ ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . نام فرشته ٔ وحی . رجوع به جبرئیل شود.
-
وحاء
لغتنامه دهخدا
وحاء. [ وَ ] (ع اِمص ) شتاب و عجله و سرعت .(ناظم الاطباء) (محیط المحیط). رجوع به وَحی ̍ شود.
-
جبرال
لغتنامه دهخدا
جبرال . [ ج َ ] (اِخ ) لغتی است در جبرائیل ، نام فرشته وحی . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جبرائیل شود.