کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَالِدٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
والد
لغتنامه دهخدا
والد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پدر. (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بابا. اب . باب : آن خاک هست والد و گل باشدش ولدبس رشد والدی که لطیفش ولد بود. منوچهری .فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته و رحم ...
-
گوت والد
لغتنامه دهخدا
گوت والد. [ گُت ْ ] (اِخ ) کلمان (1896 - 1953 م .). سیاستمدار چک که در ددیس متولد شد. وی ابتدا دبیرکل حزب کمونیست چکسلواکی بودو از سال 1948 به بعد رئیس جمهوری آن کشور گردید.
-
واژههای همآوا
-
والد
لغتنامه دهخدا
والد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پدر. (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بابا. اب . باب : آن خاک هست والد و گل باشدش ولدبس رشد والدی که لطیفش ولد بود. منوچهری .فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته و رحم ...
-
جستوجو در متن
-
والدون
لغتنامه دهخدا
والدون . [ ل ِ ](ع اِ) ج ِ والد، در حالت رفعی . رجوع به والد شود.
-
والدات
لغتنامه دهخدا
والدات . [ ل ِ ] (ع اِ) مادران . پدران . ج ِ والدة و والد. رجوع به والدة و والد شود.
-
ولدة
لغتنامه دهخدا
ولدة. [ وَ ل َ دَ ] (ع اِ) ج ِ والد. (منتهی الارب ). رجوع به والد شود.
-
عجرة
لغتنامه دهخدا
عجرة. [ع ُ رَ ] (اِخ ) والد کعب صحابی است . (منتهی الارب ).
-
حدیثة
لغتنامه دهخدا
حدیثة. [ ح َ ث َ] (اِخ ) مکنی به ابی مالک . والد ثعلبة. صحابی است .
-
طخمة
لغتنامه دهخدا
طخمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) نام والد حوشب تابعی . (منتهی الارب ).
-
عنترة
لغتنامه دهخدا
عنترة. [ ع َ ت َ رَ ] (اِخ ) والد هارون . رجوع به ابووکیع شود.
-
ماتع
لغتنامه دهخدا
ماتع. [ ت ِ ] (اِخ )نام والد کعب معروف به کعب الاحبار. (منتهی الارب ).
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) والِدِ عمیربن سعد. صحابی است .
-
ابوسفیان
لغتنامه دهخدا
ابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) والد عبداﷲبن ابی سفیان . بعضی او را صحابی گفته اند.