کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ ] (ع مص ) وَهَب . هبة. بخشیدن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشیدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دادن بدون عوض . بخشیدن بدون عوض . (از اقرب الموارد). || چیر...
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن طاراذ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید وهب ... شود.
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عمروبن حصین بن قیس بن قنان بن متی . وی مانند پدر، کاتب جعفربن یحیی برمکی بود و پس از او به ذوالریاستین پیوست . پس از او کاتب حسن بن سهل بود و حسن او را ولایت کرمان و فارس داد و او را به رسالتی از فم الصلح نزد مأمون...
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن عامر. یکی از شهدای کربلا. «مثل مادر وهب » که در تداول گویند، مراد همین وهب است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدمناف . جد حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله از جانب مادر. وی مکنی به ابوکبشه است .
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن وهب ، مکنی به ابوالبحتری . یکی از اصحاب امام جعفر صادق است .
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) پدر آمنه مادر رسول خدای (ص )، جد مادری پیامبر اکرم . رجوع به وهب بن عبدمناف شود.
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهب . هبة. بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن بدون عوض . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بخشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ / وَ ] (اِخ ) ابن منبه ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت . وفات او در 116 هَ .ق . اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است...
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هَِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (مهذب الاسماء).
-
واژههای مشابه
-
ابن وهب
لغتنامه دهخدا
ابن وهب . [ اِ ن ُ وَ هََ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن وهب بن مسلم . از غیر نژاد عرب و یکی از بزرگترین شاگردان مالک بن انس . مولد او به مصر در سال 124 هَ . ق . در 148 نزد مالک رفت و تا وفات او با وی بود و پس از آن به مصر شد و خلیفه او را بقضای مصر خواند ...
-
قاضی وهب
لغتنامه دهخدا
قاضی وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن وهب ، مکنی به ابوالبختری . رجوع به الانساب سمعانی و رجوع به ابوالبختری وهب بن وهب شود.
-
ام وهب
لغتنامه دهخدا
ام وهب . [ اُم ْ م ِوَ هََ ] (ع اِ مرکب ) ماده خر. اتان . (از المرصع).